آسمان دلش از غصه حکایت می کرد

آسمان دلش از غصه حکایت می کرد

با پدر داشت که از کوفه شکایت می کرد

مو به مو ، لحظه به لحظه همه ی واقعه را

با اشارات نظر بر تو روایت می کرد

دختر عا طفه ، با چوب سراسر کینه

سر یک بوسه زلب هات رقابت میکرد

از همان وقت که بر نیزه سواری رفتی

دشمنت هر چه که می خواست جنایت می کرد

دل شکسته ، سر بشکسته در آغوش گرفت

ولی آهسته که حال تو رعایت می کرد

به سر زلف پریشان تو بسته است دخیل

حاجتی داشت زمانی که صدایت می کرد

در دلش گفت خدایا بروم همره او

باید این بار که بابام عنایت می کرد

شاعر:
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید