آن شد امروز که ما را به تو کاری افتاد
کارما در گرو چشم نگاری افتاد
بی نیاز از همه و خلق گرفتار غمش
گرچه در خلق کسی نیست سزاوار غمش
لیک با من سر و سِرّ دگری داشت حسین
نیم قرن از من دل خون خبری داشت حسین
گردش چرخ ببین روی به دلبر زدهام
دست بر دامن عرفانی داور زدهام
یا حسین بن علی دست من و دامن تو
تا ابد باد پر از جسم تو پیراهن تو
به دعایم برهانی ز غم خود نفسی
یسّراللّه طریقاً بک یا ملتمسی
به منای تو من آن صاحب ذبح ازلم
کم تر از نجمه نی ام مادر شهد و عسلم
به تمنای تو از بس که شدم شهره ی مهر
شدم انگشت نما همچو مه نو به سپهر
تو مپندار که از غم دل من خواهد ریخت
یا که در آتش غم حاصل من خواهد ریخت
دختر شیرم و شیرم اثر شیر دهد
ذکر لالایی من جرأت شمشیر دهد
دینم امروز به اکمال رسد میدانم
آیه ی روز غدیر است که من میخوانم
من که در راه تو از جان نکنم پروایی
خواهشم هست که اتمام نعم فرمایی
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
زینب آن نیست که با دست تهی برگردد
گر تو خواهی که نریزم به هم این چرخ دنی
سعی کن دست ردی بر من مسکین نزنی
سال ها پیش که با حکم رسول متعال
نهی فرمود خداوند زنان را ز قتال
به تو سوگند که جانم به لبم آمده بود
تب این حکم خدا، فوِق تبم آمده بود
لاجرم تا که کنم عشق ترا ترویجی
خواستم محض رضای تو کنم تزویجی
تا خداوند دو شمشیر زنم بفرستد
دو علی زاده دو سیمین بدنم بفرستد
حالیا سیم تنانم دو کفن پوش تواند
سائل گرمی یک لحظه ی آغوش تواند
دو غلام ند به دربار علی اکبر تو
دو اسیرند به چشمان علی اصغر تو
دو علی طینت و جعفر صفت و حمزه نسب
دو نبی صولت و زهرا دل و عباس ادب
دو ملک جلوه و قدیس رخ و نورانی
دو فدک وارث و تسبیح دل و عرفانی
به کمر کرده حمایل علوی تیغ و نیام
هر دو بر عشق تو مایل به کمال و به تمام
سرمه از خاک کف پای تو بر داشتهاند
ز شفا بخشی این خاک خبر داشتهاند
قصه کوتاه ذبیح تو دو طفلان من اند
تحفه ی مور به دربار سلیمان من اند
پاسخ دهید