احیای معرفت دینی

احیای معرفت دینی
بسم الله الرحمن الرحیم
۱- مقدمه
۲- وابستگی حیات جامعه به احیای تفکر دینی
۳- صلاحیت احیای تفکر دینی توسط عالم دینی
۴- احیای دین یعنی احیای وجود علمی و عینی آن
۵- معنای معرفت دینی
۶- معنای تولیت دین
۱- مقدمه
اصل دین حقیقتی است زنده و بی‌مرگ؛ همچنان که ثابت است و تحوّل ناپذیر. چگونه زنده نباشد در حالی که عمل به آن حیات بخش جامعه بوده و اجابت دعوت آن آب زندگانی است؛ چنان‌که از آیه کریمه ﴿یا أیّها الّذین امنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما یحییکم﴾ [۳۸] استفاده می‌شود و تا چیزی خود زنده نباشد، هرگز عمل به آن عامل حیات جامعه نخواهد شد و دین ذاتاً استوار و مستقیم و منزّه از هرگونه زیغ، انحراف، اعوجاج و مانند آن است؛ زیرا اگر چیزی خود ذاتاً مصون از اعوجاج نباشد، هرگز قیّم و قیّوم جامعه بشری نخواهد بود؛ چنان که از آیه کریمه ﴿الحمد لله الّذی أنزل علی عبده الکتاب ولم یجعل له عِوَجاً ٭ قَیّما لِیُنذر بأساً شدیداً من لدنه و یُبَشّر المؤمنین الّذین یعملون الصالحات أنّ لهم أجراً حسناً﴾ [۳۹] چنین بر می‌آید که چون عِوَج و کجی برای قرآن نیست، لذا توان قیّم شدن جامعه را دارد؛ بنابراین، اصل دین برای همیشه زنده است. عمده احیای معرفت دینی است.
۲- وابستگی حیات جامعه به احیای تفکر دینی
روشن است که هر چه معرفت دینی به خود دین نزدیک‌تر و با آن مطابق‌تر باشد، سهم بیشتری از حیات خواهد داشت؛ چنان‌که هر چه از او دورتر و با آن کمتر مطابق باشد، سهمش از حیات اندک‌تر خواهد بود؛ لذا هر اندازه تفکر دینی زنده شود، جامعه انسانی نیز به همان میزان زنده خواهد شد و هر مقدار که یک تفکر دینی از آب زندگی بی‌بهره باشد، جامعه بشری نیز همان‌قدر جهات انسانی و الهی خود را از دست خواهد داد.
تاکنون سه اصل واضح شد؛ اوّلاً دین خداوند همواره زنده است و قیّوم. ثانیاً تفکر دینی حیات خود را از تقرّب به دین دریافت می‌کند و معیار حیات و ممات تفکر دینی در میزان تطابق و عدم تطابق آن با خود دین است و ثالثاً حیات جامعه انسانی در پرتو سلامت تفکر دینی آنهاست و مِسبار زندگی و معیار مرگ جامعه در سایه تفکر اصیل اسلامی و عدم آن است.
۳- صلاحیت احیای تفکر دینی توسط عالم دینی
نکته دیگری که توجه به آن سودمند می‌باشد، این است که احیای تفکر دینی تنها توسط دین‌شناس دین‌باور میسور است؛ زیرا نادان که خود حیات دینی ندارد یا دیندان، اگر چه نسبت به دین دانا بوده ولی دارای آن نباشد، هرگز توان احیای معرفت دینی را ندارد؛ چون اگر آگاهی دینی نتوانست خود عالم دینی را زنده کند و به تعبیر دیگر نسبت به او نافع نباشد، هیچ‌گاه چنین دانشی نسبت به جامعه، علم نافع نخواهد بود؛ چون معلوم می‌شود تنها مفاهیم ذهنی دین، در نفس او راه یافته است؛ نه باور دینی و نه همه عناصر محوری آن که عبارت از اعتقاد قلبی و اقرار لسانی و عمل ارکانی باشد. به هر حال، تا حقیقت دین در جانِ کسی نفوذ نکند و او را زنده و بیدار ننماید، چنین کسی یا مرده یا خفته است و خفته را خفته کی کند بیدار.
اکنون که این دو مرحله پیموده شد یعنی روشن شد که دین عین الحیوه است و نیز آشکار شد که تا چشمه دین از جان فرزانه و دانای دیندار و دین‌شناس دین‌باور نجوشد نافع نیست وارد مرحله سوم می‌شویم و آن اینکه گاه نگاه همّت کسی متوجه احیای بخشی خاص از بخشهای گوناگون دین می‌شود تا آن ضلع مکسورْ مجبور شود و آن سَمت مغفولْ مشهود گردد و آن دیار مهجورْ معمور شود و گاهی همای همت کسی متوجه احیای همه بخشهای مهجور و اضلاع مکسور و سمتهای مغفول و دیارهای مهجور دین است؛ به طوری که با احیای بخشهای موات و مهجورش کلّ دین به صحنه حیات جامعه وارد شده، از آب زندگانی‌اش تمام شئون فردی و اجتماعی سیراب شده، تمام باغ و راغ جان انسانها از بارش سحاب رحمت دین سرسبز و خرّم می‌گردد؛ پس سخن در دو مقام است:
مقام اوّل، یعنی احیای معرفت دینی در بعضی از جهات؛ یکی از عالمان دین‌شناس که به احیای بخشی از معارف دینی همت گمارد، ابوحامد محمد غزالی (۵۰۵ ۴۵۰ه. ق) است که در نیمه دوم قرن پنجم هجری قمری می‌زیسته و در آغاز قرن ششم درگذشته است. کتاب معروف احیاء علوم الدین وی در همین زمینه نگارش یافته و سکّه قبولی آن مایه رواج این کتاب در دوران حیات مؤلف در مغرب زمین شده و پس از او تهذیب‌هایی از این کتاب به عمل آمده که لُباب الاحیاء از احمد غزالی برادر مؤلف، عین العلم از محمد بن ابی عثمان بلخی، محجّهالبیضاء اثر ملا محسن فیض از آن جمله است و کیمیای سعادت ملخص و تحریری است به فارسی از احیاءالعلوم که توسط خود غزالی انجام گرفته است.[۴۰]
غزالی در دیباچه احیاءالعلوم انگیزه نگارش چنین کتابی را به این شرح بیان می‌کند: عالمان دین که وارثان پیامبران بوده‌اند، رحلت نموده‌اند و غیر از مُتَرسّمان شیطان زده و طغیان خورده کسی نمانده و لذا دانش دین کهنه شده و چراغ هدایت خاموش گشته است و کسانی که جز بر آثار و رسوم بجا مانده از عالمان دین سرمایه‌ای ندارند، چنین به مردم وانمود کرده‌اند که علم فقط در سه رشته خلاصه می‌شود.
یکی فتوای حکومتی که مشکل قضای داوران محکمه را جهت فصل خصومت بین متهارشان و متهاوشان فرومایه حل کند و دیگری جدال کلامی و مانند آن که صبغه‌ای جز فخرفروشی و جاه‌طلبی و رقیب‌اندازی ندارد و سوم سجع مزین واعظان به منظور جذب عوامانه توده ناآگاه.
سرّ حصر دانش در این سه رشته این است که آنان دام حرام و تور حطام دنیا را در غیر اینها نمی‌یابند و اما علم آخرت که سیره سلف صالح بر آن بود و خداوند سبحان آن را فقه، حکمت، ضیاء، نور، هدایت و رشد نامید، فراموش شده، این شکاف، خطر ویرانی جدار دین را در پی دارد؛ لذا تحریر این کتاب را احیاء علوم دین دیدم و به آن اقدام نمودم.[۴۱]
غزالی بارزترین شاخصهای نفاق را که امر به منکر و نهی از معروف است در آنها دید و برای تقدیس این وظیفه الهی اقدام کرد. ملا محسن فیضِ اصل کار را پسندید و کتاب غزالی را نسبتاً جامع یافت، لیکن نقاط ضعف آن وی را برانگیخت تا احیاءالعلوم را تهذیب بلکه احیاء نماید. و به زعم وی آن نقاط ضعف عبارت است از:
۱. ترک رکن عظیم ایمان که معرفت اهل بیت عصمت(علیهم‌السلام) است.
۲. ابتنای مطالب آن مخصوصاً فن عبادات بر اصول و مبانی عامی و فاسد و بدعتهای کاسد.
۳. نقل بسیاری از روایات از راویان مشهور به دروغ و افتراء که وثوق آن را خدشه‌دار کرده است.
۴. آوردن داستانهای شگف‌انگیز صوفیانه که مورد قبول اکثر خردمندان فرزانه نیست.[۴۲]
سعی بلیغ ملا محسن فیضِ (متوفای ۱۰۹۱ه. ق) در تهذیب احیاء به تقویت نقاط چهارگانه و مانند آن مصروف شد که در حدّ خود در این کار توفیق یافت.
غرض آنکه محور احیاء العلوم غزالی همانا طرح علم آخرت و ترویج فضائل نفسانی و تحصیل علم نافع و عمل قربی بود و مدار احیاء فیض نیز همین محور بود و هر دو در محدوده خاص گام برداشتند و کاری به بخشهای دیگر از علوم اسلامی نداشتند.
عده‌ای هم که داعیه اصلاح داشته‌اند، متأسفانه معارف غیبی و جریان تجرد روح و تخلیه از رذایل و تحلیه به فضائل و سایرِ مراتب عقل نظری و عملی را از نظر مستور کرده‌اند.
مقام دوم، یعنی احیای معرفت دینی، خواه در بخش معارف غیبی و اخلاقی و حقوقی و فقهی و تفسیری، خواه در بخش علم، صنعت، تمدن و مانند آن؛ واقعیت این است که در کار ما مسلمانها خللی هست که از علم و صنعت و تمدّن جدید عقب‌مانده‌ایم و باید در پی علاج برآییم. برای درمان درد هم نمی‌توان اقدامی کرد، مگر اینکه پیش‌تر خود درد را شناخته باشیم که از کجا می‌آید و جنس و طبیعتش چیست.
بی‌تردید تحقق این آرزو در گرو دو رکن مهم است؛ یکی احیای معرفت تمام آنچه دین آورده است و دیگری تحقق بخشیدن به همه آن معارف تا دین در اثر وجود کامل علمی و وجود تام عملی، مایه حیات جامعه انسانی گردد و آنان را هم به فضائل نفسانی آراسته کند، هم از علم و صنعت و تمدن بهره‌مند نماید.
۴- احیای دین یعنی احیای وجود علمی و عینی آن
هرگاه سخن از احیای دین مطرح می‌شود، منظور احیای وجود علمی و عینی آن است، و گرنه اصل دین همان‌طور که قبلاً نیز بیان شد همواره زنده بوده و هست؛ زیرا دین چون آب زندگی میرنده نیست و خود عین‌الحیاه است و اگر در سخنان معصومین(علیهم‌السلام) از احیای قرآن یا سنّت یاد می‌شود، مقصود همین است که بیان شد و بازگشت آن در حقیقت به احیای جامعه انسانی از لحاظ علم صائب و عمل صالح است.
به منظور تحقق این هدف سامی، هم احیای ره‌آورد دین لازم است، هم احیای عقل جامعه و فرزانگی توده مردم تا هرگونه بدعت اماته شود و هرگونه جهالت، رکود، تن‌پروری و بطالت رخت بربندد و مردمی آگاه با دینی که اصول و فروع آن روشن است به تأسیس جامعه‌ای زنده قیام کنند و از ثمرات حیاتی آن بهره‌مند گردند؛ چنان‌که حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) درباره این دو مطلب یعنی احیای عقل و اماته نفس هوس مدار از یک سو و احیای ره‌آورد دین از سوی دیگر چنین می‌فرماید: «قَد أَحیا عَقْلَه و أمات نفسه» [۴۳]؛ یعنی سالک راه حق، عقل و فرزانگی خود را زنده نمود و نفس هواخواه خود را از بین برد تا به بارگاه سلامت و طمأنینه باریافت؛ «یُحْیُون سُنن الله و سُنَن رسوله… قلوبهم فی الجِنان و أجسادهم فی العمل» [۴۴]؛ یعنی مردان الهی سنتهای خدا و پیامبرش را زنده نگه‌می‌دارند… دلهای آنان در بهشت و بدنهای ایشان در کار صالح و سودمند است؛ «أحْیوا السنّه و أماتوا البِدْعَه… » [۴۵] و چون احیای سنت با مرگ هرگونه بدعتی همراه است، لذا جریان بدعت کشی را نیز در وصف پارسایان یاد نموده، بهترین پیشوای جامعه انسانی را همانا رهبری دانسته که خود هدایت یافته، هادی دیگران باشد و سنّت معلوم الهی را اقامه نموده، بدعت مجهول را بمیراند؛ «… فَأقام سنّهً معلومه و أمات بدعهً مجهوله».[۴۶]
به هر تقدیر، احیای تفکّر دینی، رهین بررسی عناصر چهارگانه‌ای است که فقدان هر یک از آنها مایه مرگ دین یا بیماری و رکود آن خواهد شد. این عناصر عبارت‌اند از: ۱. ولایت دینی ۲. قلمرو دینی ۳. معرفت دینی ۴. تولیت دینی.
معنای ولایت دینی آن است که مبدأ خاصّی ولی تنظیم دین و تدوین قوانین و مقررات و شرایع و مناهج آن باشد و در برابر مصالح و مفاسد چیزی را کم کند یا بیفزاید و مطلبی را مورد عزیمت یا رخصت قرار دهد و مانند آن، که این کار مخصوص خدای سبحان است و هیچ کس ولی دین نخواهد بود و عهده‌دار اثبات این مطلب، کتابهای فلسفی و کلامی است.
معنای قلمرو دینی همانا تحدید حدود و تعیین مرزهای ره‌آورد انبیاء است؛ به این معنا که آیا ارمغان پیامبران فقط تعیین تکالیف عبادی، دستورهای اخلاقی، وظایف حقوقی و بیان حدّ و تعزیر متخلف از تکلیف و حقوق است و درباره مسائل علمی و جهان شناختی و فنون سیاسی، نظامی، اقتصادی، جامعه‌شناسی و مانند آن مبنایی ندارد، یا آن که دین مجموعه وظایف و اصول علمی و عملی است که همه ارزشها و دانشهای موردنیاز بشر را به همراه داشته، حدّاکثر پیام را آورده است؟
دین نه تنها تشویق به فراگیری علوم را عهده‌دار است و انسانهای مستعد را به تحصیل کمالهای علمی ترغیب می‌نماید، بلکه خطوط کلی بسیاری از علوم را ارائه کرده، مبانی جامع بسیاری از دانشهای تجربی، صنعتی، نظامی و مانند آن را تعلیم داده است.
ضروری است در استناد یک مطلب به دین و دینی دانستن آن به اصلی مهم عنایت شود و آن این است که گاهی یک مطلب با همه مشخصات و ویژگیهای ریز و درشتش در متن دین می‌آید، مانند عبادتهای توقیفی که همه فرایض و سنن بلکه آداب و گاهی اسرار آنها به صورت صریح یا ضمنی یا التزامی در کتاب و سنّت معصومین(علیهم‌السلام) آمده است و گاهی مطلبی به صورت یک اصل کلی و جامع که مبیّن قاعده‌ای علمی و اصل تجربی، فلسفی و مانند آن است، بدون آنکه حدود و قیود و شرایط و شطور آن بیان شده باشد، در متن دین طرح می‌شود؛ مانند بسیاری از مسائل علم اصول فقه که از علوم اسلامی به شمار می‌رود و بعضی از مسائل مربوط به معاملات در فقه که از علوم دینی محسوب می‌گردد.
آشنایان به این دو بخش عظیم از علوم اسلامی، می‌دانند که هرگز این دو قسم همانند بخش عبادی فقه، سرشار از نصوص دینی نیستند؛ حتّی در فرق بین آن دو و بخش عبادی فقه گفته‌اند که پیچیدگی مسائل اصول فقه و بخش معاملات فقه در قلّت نصوص و کثرت اصول و قواعد عقلی و عقلانی است که استنباط و جمع‌آوری و جمع‌بندی آنها سهل نیست و دشواری مسائل عبادی فقه در اثر کثرت نصوص تعبدی و قلّت اصول عقلانی است؛ چه استظهار از آن همه روایات بعد از گردآوری و نیز جمع‌بندی آنها بعد از استظهار فردی، سعی بلیغ و همتی والا و هوشی سرشار می‌طلبد.
خلاصه اینکه همه اینها جزء علوم دینی به شمار می‌آیند. در جایی که برای حلّ بعضی از مسائل اصول فقه یا مبحث معاملات فقهی، مباحث عمیق و به دنبال آنها اصطلاحات فراوانی مطرح است که در متون دینی هرگز نه آن مباحث عمیق به چشم می‌خورد و نه این اصطلاحات فنی نظیر مباحث اشتراط و اطلاق، تعلیق و تنجیز، صحیح و اعم، سرایت تعدد عنوان به معنون یا تعدّی وحدت معنون به عنوان در اجتماع امر و نهی، حکومت و ورود، تخصیص و تخصّص، تقیید و تقیّد، اقلّ و اکثر ارتباطی و استقلالی، فرق بین شرط و سبب و مقتضی و مانع، شرط متأخر و متقدم و مقارن و سایر مطالب و نیز اصطلاحات اصولی و فقهی که عصاره استنباطات اصولیون و فقیهان متضلّع است و هر یک مطلب عمیقی از یک اصل جامع استظهار کرده و برای استنباط آن مقدمه‌ای یاد نموده‌اند و برای استنتاج آن نیز مؤخّره‌ای ترتیب داده‌اند که تراکم مباحث اصول فقه یا مطالب بخش معاملات فقه بیانگر آن است.
مسائل فراوانی که در این گونه موارد مطرح شده است، یا به عنوان ادراک اصل جامع و استنباط فروع آن صورت پذیرفته یا از امضاء قوانین عقلا که در مرأی و مسمع صاحب شریعت بوده و مورد نقد و ردع قرار نگرفته است؛ زیرا در اسلامی بودن یک مطلب دو عامل مؤثرند؛ یکی که اصلی‌ترین و بنیادی‌ترین آن محسوب می‌شود، همانا تأسیس و ابتکار مطلب است و دیگری که جنبه دینی می‌یابد، همان تنفیذ و امضاء قرارهای مردمی است تا با اصول ارزشی و قواعد دانش اسلامی مغایر نباشد.
توجه بدین نکته لازم می‌نماید که معیار اسلامی بودن یک علم آن نیست که در حوزه علمیه تدریس گردد؛ زیرا این ضابطه، نه مانع است و نه جامع و ممکن است بعضی از علوم اسلامی در خارج حوزه تدریس شود و بعضی از علومی که ذاتاً صبغه اسلامی ندارد ولی مقدمه فراگیری علوم اسلامی است مانند ادبیات که مقدمه نشر آثار ضد اسلامی هم هست در حوزه تدریس گردد؛ چنان که کسی که با زعم فائل و رأی آفل خود به مبارزه در قبال تحدّی قرآن کریم پرداخت نیز از فنون ادبی عرب مدد جست؛ پس اگر اصول فقه از علوم اسلامی است چنان که هست بسیاری از علوم انسانی دیگر و نیز علوم تجربی را می‌توان از علوم اسلامی محسوب کرد.
در این صورت، درجه استناد مضامین آنها به اسلام مرهون درجه علمی آنها هست؛ یعنی اگر ثبوت علمی آنها قطعی باشد، استناد آنها به اسلام یقینی است و اگر میزان ثبوت آنها ظنّی باشد، مقدار اِسناد آنها به اسلام در حدّ مظنّه است و اگر ثبوتِ آنها احتمال صرف و مرجوح باشد، اسناد آنها به اسلام نیز در همین حد است. نظیر استنادهای گوناگون مسائل فقه و اصول فقه و تفسیر و سیره و اخلاق و سایر علومی که اسلامی بودن آنها مورد پذیرش است و باید دانست که کشف خلاف در علوم تجربی یا ریاضی هرگز زیانبار نیست؛ چنان‌که کشف خلاف در سایر مواردِ استناد نیز ضرری نمی‌رساند.
۵- معنای معرفت دینی
بعد از روشن شدن معنای دو عنصر از عناصر محوری بحث یعنی ولایت دینی و توسعه قلمرو دینی نوبت به شرح عنصر سوم می‌رسد و آن معنای معرفت دینی است. معرفت مقلّدانه به طور اجمال که بهره توده مردم است، فعلاً خارج از بحث ماست؛ زیرا آنچه از توده مردم انتظار می‌رود احیای دین و بخش اجرا و عمل به معروف و پرهیز از منکر و مانند آن است؛ تا با دست توانمند آنان و دیگران حریم دین از گزند تهاجم بیگانگان مصون بماند. البته تقلید و اجمال فهمی آنان باید به تحقیق و تفصیل‌یابی ایشان منتهی گردد تا در تقلید مقلّد نباشند و در اجمال به دام ابهام نیفتند.
آنچه در حریم بحث کنونی قرار دارد، همانا معرفت محقّقانه است که مجتهدان متعهّد عهده‌دار آن می‌باشند. بعد از وضوح وسعت منطقه علوم اسلامی و روشن شدن شعاع وسیع علوم دینی، معلوم می‌شود آنچه از پیشوایان معصوم(علیهم‌السلام) رسیده که «علینا إلقاء الأُصول إلیکم و علیکم التفرّع» [۴۷]، ناظر به اجتهاد در تمام رشته‌های علوم اسلامی است؛ نه فقط فقه؛ بلکه باید گفت اصول و کلمات جامعی که قرآن و حدیث درباره جهان و عالم و آدم و نیز ترسیم خطوط اصلی جهان بینی در بردارند، هرگز کمتر از روایات فقهی نیست و همان‌طور که با استمداد از قواعد عقلی و قوانین عقلایی، بعضی از نصوص دینی مورد بحث اصولی قرار گرفت تا کلید فهم متون فقهی شود، لازم است با همان ابزار برخی از نصوص دینی دیگر که به عنوان ابزار شناخت عالم و آدم صادر شده‌اند، محور بحث و فحص قرار گرفته، ابزار مناسب شناخت مجتهدانه علوم و فنون دیگر تبیین شود و آنگاه به نصوص وارد درباره جهان‌بینی، تاریخ، سیره و اخلاق، صنعت و مانند آن پرداخته شود.هرگز نباید توقع داشت که معنای اسلامی بودن مثلاً علم طب آن باشد که تمام فرمولهای ریز و درشت آن چون نماز و روزه در احادیث آمده باشد؛ چنان که معنای اسلامی بودن علم اصول فقه هم این نبوده و نیست؛ زیرا مطالب فراوان عقلی و عقلایی و نیز اصطلاحات زیاد اصولی در این فنّ متراکم، مشهود است که اثری از آنها در قرآن و احادیث نیست.
در این صورت، اجتهاد پویا معنای خود را باز می‌یابد و بهترین راه برای جبران کمبودها و ترمیم ویرانیها خواهد بود؛ زیرا بعد از وضوح فُسحت میدان علوم اسلامی و تبیین معنای اسلامی بودن یک فن، اجتهاد متخصصان متضلّع و خِرِّیتهای متعهّد، بهترین وسیله تأمین تمدن علمی جامعه انسانی خواهد بود و هرگز تبدّل رأی یک طبیعی‌دان یا زمین‌شناس یا منجّم آسیبی به صبغه دینی علم او وارد نمی‌کند؛ همان‌طور که تجدیدنظر یک فقیه یا اصولی یا مفسّر گزندی نمی‌رساند. در حقیقت متضلّعان فنون اسلامی به مثابه مفسّران تجربی قرآن کریم‌اند، در صورتی که فهم کلیدی را با اصول ارزشی و دانشی دین هماهنگ کنند.

۶- معنای تولیت دین
اکنون که عناصر سه‌گانه قبلی واضح شد، نوبت به شرح عنصر چهارم می‌رسد و آن معنای تولیت دینی است. متولّی دین همانا دین‌شناس و دین‌باور متعهدی است که توان اجرای احکام و قوانین داخلی و خارجی آن را داشته باشد؛ لذا لازم است که متولّی دین فقیهی عادل و مدیر و مدبّر و آگاه به زمان و شجاع و… باشد؛ زیرا زمانی مسلمین از تمدن اصیل بهره‌مند می‌شوند که اسلام ناب در بین جامعه اجرا شود و هنگامی قوانین اسلامی جاری می‌شود که جامعه یک مسئول متخصص اسلام‌شناس داشته باشد که دارای تشخیص احکام اسلامی و استنباط مجتهدانه باشد.
همان مسئول مجتهد باید دارای صفت ممتاز عدالت باشد تا بتوان به گفته‌های وی اعتماد کرد و باید از بینش سیاسی، اجتماعی و مانند آن برخوردار باشد تا بتواند قوانین اسلامی را بدون تحریف و تضییق و توسعه اجرا نماید و چون جهان طبیعت محکوم تزاحم است، همان‌طور که مجتهد در تعارض ادلّه راه علاج آنها را می‌شناسد و با تقدیم نصّ و ترجیح اظهر بر ظاهر غائله تعارض را ختم کرده، راه اثبات حکم را بدون معارض طی می‌نماید، یک متولّی متعهد نیز در تزاحم احکام هنگام اجرا راه علاج آنها را می‌داند و با تقدیم اهم بر مهم و ترجیح ضروری بر غیر ضروری به طور مقطعی خار راه را از مسیر اجرا دور می‌دارد و میدان را برای احکام اهم یا ضروری باز می‌کند تا نوبت حکم مهم یا غیر ضروری فرا رسد؛ بدون آنکه در تشخیص اهم و مهم یا ضروری و غیر ضروری سلیقه شخصی و مانند آن را معیار قرار دهد؛ زیرا مسبار آن را همانند معیارِ حلّ تعارض ادلّه شرع، اسلام با ارائه خطوط کلی قرار داده است.
سرّ لزوم تولیت دینی آن است که هرگز وجود کتبی احکام دین در ذخایر علمی و کتابهای مخزن و نیز وجود لفظی آنها در کرسیهای تدریس و تعلیم و تبلیغ و وعظ و افتای صرف، حیات بخش جامعه انسانی نخواهد بود؛ چنان که با صِرف وجود ذهنی آنها در افکار عالمان دین، جامعه بشری متمدن نمی‌شود و نیز با شهود عارفانه اهل معرفت هم زندگی توده مردم به صلاح و فلاح و نجاح نمی‌رسد؛ زیرا گرچه شهود عارفانه احکام و قوانین و معارف الهی در حدّ خود وجود خارجی است، نه کتبی و نه لفظی و نه ذهنی چون شهودِ صائب با عین خارجی هماهنگ است لیکن این وجود عینی از محدوده هستی خاصِ عارف تجاوز نمی‌نماید و هرگز صحنه وسیع جوامع بشری را به نور خود روشن نمی‌کند؛ لذا وجود یک متولّی متعهّد سیّاس لازم است تا قوانین اسلامی را «از علم به عین آرد و از گوش به آغوش».
حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تأثیر والی دین را در احیای احکام آن چنین بیان می‌فرماید: «… لیس علی الإمام إلاّ ما حُمِّل من أمر ربّه… و الإحیاء للسنّه و إقامه الحدود علی مستحقّیها»[۴۸]. و نیز درباره والی عادل و زمامدار پارسا که برخی آن را حمل بر حضرت بقیهالله (ارواحنا فداه) نموده‌اند، لیکن اطلاق آن شامل غیر آن حضرت مخصوصاً سایر امامان معصوم(علیهم‌السلام) نیز می‌شود، می‌فرماید: «… فیُریکم کیف عدلُ السیّرهِ و یُحیی میّت الکتاب و السنّه» [۴۹] و منظور از احیای قرآن همانا اجتماع جامعه اسلامی براساس آن است و مراد از «اماته قرآن»، افتراق امت اسلامی از آن می‌باشد؛ چنان که خود حضرت علی(علیه‌السلام) در جریان تحکیم حکمین، چنین فرمود: «… و إحیاؤه الإجتماع علیه و إماتته الإفتراق عنه».[۵۰]
اکنون که عناصر چهارگانه بحث به خوبی روشن شد، معلوم می‌شود که اصل دین منزّه‌تر از آن است که کسی سخن از بازسازی یا نوسازی آن را به زبان یا قلم بیاورد. چون تنها ولی دین خداست که هرگونه دخل و تصرّفی در دین، حق منحصر اوست و خداوند نیز به جامعیّت و کمال و تمامیّت اسلامگواهی داده و آن را به عنوان دین جهان شمول و همیشگی پسندیده است. عمده، عناصر سه‌گانه دیگر است که با بررسی خود دین می‌توان هم وسعت قلمرو آن را باور کرد، هم گستره اجتهاد پیرامون نصوص وارد شده در کتاب و سنّت، علوم انسانی و بخشی مهم از علوم تجربی را در بر گیرد، هم تولیت دینی عهده‌دار اجرای همه احکام و قوانین و مقررات داخلی و خارجی باشد.
نمونه احیای قوانین اسلام را که در پرتو صیانت از عناصر چهارگانه آن صورت پذیرفته، در صدر اسلام شنیده و در عصر خود با قیام امام خمینی و حضور مردم آگاه دیده‌ایم. همان‌طور که در صدر اسلام عیبها و نقصهایی در اثر نفاق منافقان داخلی و تهاجم مشرکان و کافران خارجی، محاصره اقتصادی، ضعف ایمان گروهی و ارجاف مرجفین و کمبود نیروی کارآمد پدیدار شد، ولی اسلامی بودن نظام و اعتلای مسلمین محفوظ ماند، دشواریهای سیاسی، نظامی، اجتماعی، اقتصادی و… عصر حاضر نیز در اثر نفاق و شرک و کفر و ضعف ایمان و نشر اراجیف مرجفان و… در بدنه جامعه راه یافت، لیکن اسلامی بودن نظام همچنان محفوظ است. البته گسترش قسط و عدل به طوری که زمین پر از داد گردد بعد از آنکه در اثر بیدادگری طاغیان داد احدی درنیاید، منحصر به زمان ولی عصر(علیه‌السلام) خواهدبود؛ گرچه در آن عصر هم عده‌ای مانع ظهور اسلام ناب خواهند بود؛ چنان‌که از دعای افتتاح ماه مبارک رمضان چنین استظهار می‌شود؛ «اللهمّ أظْهِر به دینک و سنّه نبیّک حتی لا یستخفی شی‏ء من الحق مخافه أحدٍ من الخلق».[۵۱]
برای روشن شدن تأثیر تولیت دینی در تأسیس نظام متمدن و حفظ آن که در جهان آشوب زده کنونی، نه سلطه‌گر باشد و نه سلطه‌پذیر، لازم است گوشه‌ای از احیاگری امام راحل(قدس سرّه) بازگو شود.
گروهی از افراطیون اَخباریها رابطه فقیه عادل با مردم را فقط در محور ارتباط محدِّث با مستمع خلاصه می‌کردند؛ به طوری که نه فقیه حق اجتهاد داشت، نه عامی حق تقلید؛ با تلاش محققانه اصولیون، مخصوصاً اصولی نامدار، مرحوم آقاباقر وحید بهبهانی، هم اصل اجتهاد تصحیح بلکه واجب شناخته شد، هم اصل تقلید روا بلکه لازم معرفی شد و بدین ترتیب، تقلید برای کسانی که قدرت استنباط یا احتیاط ندارند، واجب شناخته شد. در این دوره از تحوّل، رابطه فقیه عادل با مردم عادی عامی، از لحاظ استنباط، صرفاً رابطه مرجع تقلید و مقلّد شد، نه بیش از آن؛ تا نوبت به عصر امام راحلِ رسید که توانست رابطه فقیه عادل با مردم عادی را به رابطه امام و امّت تبدیل کند.
در این دوره از تحوّل، فقیه عادل، متولّی دینی شناخته شد تا همه احکام اسلامی را اجرا نماید و از این جهت، تشکیل نظام حکومتی با همه ابعاد سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی آن لازم شناخته شد و اگر بیگانه تهاجم نمی‌کرد، آنگاه معلوم می‌شد که انقلاب در کام محرومان بلکه عموم انسانها چقدر شیرین است و هرگز احساس عقب‌ماندگی در هیچ رشته‌ای رنج‌آور نمی‌شود. تفصیل این تحوّلها را می‌توان در محاضراتی که به مناسبت ارتحال امام راحلِ ارائه شده است، مطالعه کرد.
از آنچه در قلمرو دین و منطقه رسالت معارف و عالمان دینی بیان شد، پاسخ برخی از شبهاتی که پیرامون نقش و وظیفه عالمان دینی و مسئولیت حوزه‌های علوم دینی القا شده و می‌شود، آشکار می‌گردد.
از جمله آن شبهات این است که گاه گفته می‌شود علمای دینی که وارثان انبیا الهی‌اند، مسئول ایمان مردم نیستند و حوزه‌های علوم دینی که پایگاه تفسیر و تحلیل معارف قرآن و سنّت معصومین(علیهم‌السلام) هستند، فقط یک نهاد تعلیمی‌اند؛ نه بیش از آن و رسالت عالمان دین در تعلیم و ابلاغ پیام الهی خلاصه می‌شود؛ نه فراتر از آن و قلمرو نفوذ عارفان دینی در تبیین و تفهیم احکام و حِکَم مأثور از دین، محصور است؛ نه افزون بر آن و….
این گفتار نیازمند توضیح است؛ اگر منظور این است که معارف دینی فقط جنبه تعلیمی دارد نه بیش از آن و عارفان دین وظیفه‌ای جز تعلیم احکام دین ندارند، این مطلب به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا هم معارف دینی غیر از جنبه تعلیم از ابعادی نظیر تزکیه و تربیت نفوس و تطهیر آنها از لوث الحاد و مانند آن برخوردارند، هم عارفان دین، گذشته از آنکه معلمان جوامع انسانی‌اند، مربیان و مهذّبان و مزکّیان ارواح و نفوس و قلوب نیز هستند؛ چه قرآن کریم حوزه رسالت دین و نیز قلمرو مأموریت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)را در تعلیم محدود و منحصر نکرده، آن را اعم از تعلیم و تزکیه می‌داند؛ لذا عالمان دین که وارثان انبیایند، همین حوزه وسیع را به ارث می‌برند؛ چنان‌که فرمود: ﴿هو الّذی بعث فی الأُمیین رسولاً منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه﴾ [۵۲]؛ پس تحصیل هر امری که زمینه‌ساز ایمان آوردن مردم است، بر وارثان انبیا لازم است و ارتکاب هر کاری که مایه انزجار مردم از دین می‌شود، بر آنها نارواست.
اهتمام پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)در تحصیل ایمان مردم به حدّی رسید که نزدیک بود قالب تهی کند و خداوند سبحان آن حضرت را تسلیت داد و فرمود که کوشش بیش از حد نصاب بر تو لازم نیست؛ ﴿فَلَعَلَّکَ باخع نفسک علی اثارهم إن لمْ یؤمنوا بهذا الحدیث أسفاً﴾[۵۳]. در قرآن کریم برای تحصیل و تقویت ایمان مردم همواره موعظه در کنار برهان بازگو می‌شود. خداوند سبحان اگر اصل هماهنگی وعظ و برهان را در آیه ﴿أُدع إلی سبیل ربّک بالحکمه و الموعظه الحسنه﴾ [۵۴] به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)ابلاغ می‌نماید، در موارد بسیاری نیز بعد از بیان یک قاعده علمی یا برهان عقلی با موعظه و نصیحت که جزء حکمت عملی است، اشاره می‌فرماید.
برای حُسن تأثیر پیام الهی در دلهای مردم، هم کلام باید از شرایطی برخوردار باشد، هم متکلّم باید دارای اوصافی برجسته باشد تا اسوه مردم قرار گیرد؛ چنان که خداوند رحمان در آیه ﴿لقد کان لکم فی رسول الله أُسوه حسنه﴾ [۵۵] به اسوه بودن پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)اشاره نمود و در آیه ﴿قد کانت لکم أُسوه حسنه فی إبراهیم و الّذین معه﴾[۵۶]. به اسوه بودن حضرت ابراهیم خلیل و مؤمنان به آن حضرت تصریح کرد.
اما اگر منظور از گفته یاد شده این است که عالمان دین تکویناً مسئول ایمان آوردن مردم نیستند و نیز تشریعاً بعد از تعلیم و بعد از تزکیه یعنی بعد از تبلیغ تامّ علمی و عملی و انجام وظیفه ارشاد و هدایت مسئول ایمان نیاوردن مردم نیستند، این گفتار صحیح است.
به هر حال، معارف دینی شامل دو بخش اساسی تعلیم و تزکیه است؛ چنان که عارفان دینی نیز مأمور به تحصیل هر دو بخش درباره خود و دیگران‌اند و هیچ فرقی بین تعلیم و تزکیه نیست. به عبارت دیگر، عالمان دین موظف به تربیت و ترغیب جامعه به ایمان آوردن و حفظ ایمان آنها از گزند دسیسه و وسوسه شیطان درون و بیرون‌اند؛ همان‌طور که مأمور به تعلیم جامعه و تشویق مردم به عالم شدن و حفظ علم آنها از آسیب شبهات غیر وارد و سؤال‌های نابجا می‌باشند و همان‌گونه که بعد از انجام وظیفه تزکیه مسئول ایمان نیاوردنِ مردم نیستند، بعد از امتثال دستور الهی پیرامون تعلیم امّت مسئول عالم شدن آنها نیز نخواهند بود.
مقصود آنکه عالمان دین که طبیبان قلوب مردم‌اند، گذشته از تدریس طبّ، رسالت پیشگیری از بیماری و علاج آنها را هم بر عهده دارند و براساس وراثت از ولایت انبیا و اولیا ضامن ایمان مردم خواهند بود؛ لذا از این جهت نیز قداست خاص دارند.
در پایان این پیشگفتار تذکّر نکته‌ای که در فصل یکم بیان شد، سودمند است و آن این که حل مشکل را هرگز نمی‌توان در فرق بین ثبات دین و تغیّر فهم دینی دانست؛ زیرا این فرضیه هرگز ثباتی برای دین قائل نیست؛ چرا که براساس فرضیه مزبور فهم دینی عصری و سیّال است و هیچ فهمی نیست که ثابت باشد؛ بنابراین، قضیه «دین مقدس است» و قضیه «دین ثابت است» هر دو معرفت دینی و فهم بشری‌اند. ممکن است در آینده نزدیک یا دور، معرفت دینی درباره قداست و ثبات دین تغییر کند. آن روز فهم بشری چنین خواهد شد که العیاذ بالله دین مقدس و ثابت نیست.
گاهی صاحب فرضیه به لزوم آن ناخودآگاه زبان می‌گشاید و چنین می‌گوید: «و به همین سبب محکم و متشابه امور ثابتی نیستند. ممکن است آیه‌ای امروز متشابه باشد و فردا محکم شود و بالعکس و آنها که با مشاغبات مفسران بر سر معنای محکم و متشابه آشنایند، قدر این نکته را می‌دانند».[۵۷]
اگر احتمال تشابه در هر محکمی و احتمال اِحکام در متشابهات رواباشد و براساس احتمال تغییر همه معارف بشری هیچ آیه‌ای به طور مطلق و ثابت محکم نباشد، چنین احتمال می‌رود که معاذ الله آیه ﴿لیس کمثله شی‏ء﴾ [۵۸]، «چیزی مانند خدا نیست و خداوند شبیه ندارد»، که از محکمات است، روزی متشابه شود و آیه ﴿جاء ربّک… ﴾ [۵۹] خداوند تو آمد که از متشابهات است، روزی محکم گردد؛ تا آنکه احتمال شبیه و مانند داشتن خدا یک معرفت دینی باشد و احتمال آمدن خداوند یک معرفت قرآنی.
به هر تقدیر، اگر فَلَتاتی چند در احیاءالعلوم غزالی، مرحوم ملا محسن فیض را واداشت که احیای او را تهذیب بلکه احیا نماید، لغزشهای فراوانی که در فرضیّه قبض و بسط وجود دارد، ایجاب می‌نماید که آن را تهذیب بلکه احیا نمود. اگر دین حداقل را گفته، نه حداکثر و اگر ره‌آورد دین، غیر از فقه، حقوق، اخلاق و مانند آنها نیست و درباره صنعت و طب و نظایر آنها از علوم تجربی ضوابطی ندارد، چگونه می‌تواند مایه تمدن جامعه گردد؛ چه صرف تشویق به فراگیری علوم تجربی از فرهنگ دیگران مشکل را حلّ‏نمی‌کند و از طرف دیگر، معلوم نشده است که با تغیّر چه معرفت دینی و چگونه تغییری، تمدّن و صنعت نصیب مسلمین می‌شود! پروردگارا! شرح صدر و نور ایمان به همه ما مرحمت فرما و همه لغزشهای ما را بپوشان و گناهان ما را ببخش.

۲۳ ماه مبارک ۱۴۱۳ / ۲۶ اسفند ۱۳۷۱
حضرت آیت الله جوادی آملی
منابع:
[۳۸] ـ سوره انفال، آیه ۲۴.
[۳۹] ـ سوره کهف، آیات ۱ ۲.
[۴۰] ـ دائره المعارف مصاحب، ج۱، ص۶۶، با تلخیص.
[۴۱] ـ احیاء العلوم، ج۱، ص۲.
[۴۲] ـ محجّه البیضاء، ج۱، ص۱.
[۴۳] ـ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۰.
[۴۴] ـ همان، خطبه ۱۹۲.
[۴۵] ـ همان، خطبه ۱۸۲.
[۴۶] ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۴.
[۴۷] ـ بحار الانوار، ج۲، ص۲۴۵.
[۴۸] ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۵.
[۴۹] ـ همان، خطبه ۱۳۸.
[۵۰] ـ همان، خطبه ۱۲۷.
[۵۱] ـ مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
[۵۲] ـ سوره جمعه، آیه ۲.
[۵۳] ـ سوره کهف، آیه ۶.
[۵۴] ـ سوره نحل، آیه ۱۲۵.
[۵۵] ـ سوره احزاب، آیه ۲۱.
[۵۶] ـ سوره ممتحنه، آیه ۴.
[۵۷] ـ قبض و بسط تئوریک شریعت، ص۵۰۸.
[۵۸] ـ سوره شوری، آیه ۱۱.
[۵۹] ـ سوره فجر، آیه ۲۲.
منبع: www.esra.ir

نویسنده: حسن شکوهی
تاریخ: 19 اسفند 1393
ساعت: 9:01 ب.ظ

پاسخ دهید