اشک فرات بود ز مشکت چکیده بود
یا خیسی خجالت دست بریده بود
یک تیر چشمه از دل مشک تو باز کرد
یک تیر اشک چشم تو از هم دریده بود
از بس که محو یوسف حسن خودت شدی
چشمت خبر نداشت که دستت بریده بود
حی علی الفلاح تو ادرک اخا بود
در ظهر رکعتی که قیامت خمیده بود
برداشت با تلاوت بوسه بر آن دمید
دستش مگر به پاره ی قرآن رسیده بود
دیدی که سمت دشت نگاه تو از عطش
رنگ از رخ تمام غزالان پریده بود
دیگر زبان تشنگی اش بند آمده حتما
سکینه واقعه ها را شنیده بود
حتی فرات گوشه چشمی کبود داشت
این ها به احترام حضور شهیده بود
نفرین به حاملان امان نامه کرده ای
این هم یک از هزار صفات حمیده بود
دشمن ستمگری به نهایت رسانده است
حتی خدا شریک تو در این عقیده بود
آیا فراز نیزه فقط صبر می کنی؟
خاری اگر به پای یتیمی خلیده بود
پاسخ دهید