او بود و یک لشکر ولی لشگر چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند
گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند
با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنه لب، را از دمِ تیغ آب دادند
جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او، با تن یکی شد م
«بنسعد ازدی» بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل، یک بار آن شهزاده را کشت
افتاد، روی خاک و مولا را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد
فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری
در دست گلچین، دید یاس پرپرش را
میخواست، کز پیکر جدا سازد سرش را
با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا
کرد دست پلید آن ستمگر را جدا
کرد لشکر، برای یاری او حمله کردند
آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند
از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند
با آن که بر هر داغ، داغ دیگرش بود
این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود
پاسخ دهید