اینجا بهانه ها خودشان جور می شوند

اینجا بهانه ها خودشان جور می شوند
کافی است زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی است یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیر پا کنی
¡
اصلا نه ، بی بهانه زدن عادت همه است
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
¡
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانه یشان هم تمام شد
امروز هم به نیت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد

صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند
¡
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
این لکنت زبان که مداوا نمی شود

پیرزنی که موی مرا می کشید گفت
زلفی که سوخته گرهش وا نمی شود
¡
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نامرد های شام چه مردانه می زنند
دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو
دارند حرف کارِ که در خانه می زنند؟
سنگین شده ست گوشم و بهتر که نشنوم
بر روی قیمت اسرا چانه می زنند

شاعر: امیرحسین محمودپور
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید