ای که یاد رخ تو درد مرا تسکین است

ای که یاد رخ تو درد مرا تسکین است
بار هجران تو بر شانه ی من سنگین است
گر چه تلخ است غریبی و پریشان حالی
لیک در راه تو آواره شدن شیرین است
ز ره دور حبیبا به من خاک نشین
گوش چشمی بنما سخت دلم مسکین است
پشت دیوارم و با جرم طرفداری تو
لب و پیشانی من چون جگرم خونین است
هر کجا روی نمودم من مهمان دیدم
میزبان سنگ بدست و به لبش نفرین است
بسکه بی یار شدم در دل این شهر حسین
دو گلم بهر امانت به کف گلچین است
من که جانم به لب آمد تو به این شهر میا
روی گردان که دل از آمدنت غمگین است

شاعر: حیدر توكل
نوع شعر: غزل
دسته‌ها: اشعار. موضوعات: حضرت مسلم علیه السلام و شهادت.

پاسخ دهید