بسوز اى دل که خون شد دل ز دلدار

بسوز اى دل که خون شد دل ز دلدار
جهان تاریک شد در دیده‏ ى یار
به عاشورا که شور محشرى داشت
سراپا حُسنِ اللَّه، اکبرى داشت
اذان گوى نماز آخرینش
به عشق حق، شهید اولینش
به میدان رفته بود و از قفایش
بهم مى‏زد زحسرت دست هایش
به مژگان درّ اشک دیده مى‏سفت
محاسن روى دستش بود و مى گفت
که یارب این همه دارو ندارم
به دست تیغ عشقت مى سپارم
در آن صحرا که زهرا را جگر سوخت
ز داغ لاله ى لیلا پدر سوخت
پى رفتن که سر از پاى نشناخت
نبیند تا که بی جانش، به جان تاخت
ولى افسوس بر بالین رسیدن
همان و مرغ روحش پرکشیدن
به سینه سینه و صورت به صورت
چنان آئینه، صاف و بى کدورت
پسر از سر، پدر از دیده مى‏ریخت
به دامن خون دل کاندر هم آمیخت
پسر را گیسوان بر باد مى‏رفت
پدر را بر فلک فریاد مى‏رفت
که ‏اى سرو روان از پا فتادى
امیدم را همه بر باد دادى

شاعر:
نوع شعر: مثنوی

پاسخ دهید