به اندازه ی تاول دست و پایم

به اندازه ی تاول دست و پایم
به پیشانی ات سنگ دشمن نشسته
بجز گریه کاری نیاید ز دستم
منِ خانه بر دوشِ پهلو شکسته
به هر دم به هر بازدم درد دارم
گمانم پدر دنده هایم شکسته
گل سر برای سرم نیست لازم
ز گیسوی من کم شده دسته دسته
همه شعر هایی که یادم تو دادی
دگر رفت از یاد این طفل خسته
وضوی جبیره گرفتم پدر جان
تو رفتی و گشته نمازم نشسته
ورم پلک های مرا کرده سنگین
نگویی چرا دخترم چشم بسته ؟!
شدم ای پدر دست و پا گیر عمه
مرا می بری؟ ای پگاه خجسته!

شاعر: وحید مصلحی
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید