به شوق همرهی ات کربلا نشین شده ام
میان دُردکشان تو بهترین شده ام
مرا مجوی که چیزی زمن نمی یابی
که با طهارت این خاک ها عجین شده ام
بیا و پیرهنم را زخاک ها بردار
اسیر پنجه ی صد گرگ درکمین شده ام
ببر به درد و بلایت سلام قاسم را
که بین حلقه ی انگشترش نگین شده ام
به زیر شیهه ی اسبان صدای من گم شد
همین یتیم شکسته نفس همین شده ام
مرا به دیده یک آسمان نگاه کنید
کنون که هم نفس چند نقطه چین شده ام
میان هر دهه ی اول محرم تو
دلم خوش است اگر شام پنجمین شده ام
پاسخ دهید