تا آمدی خرابه نشینت شفا گرفت
زخم تمام پیکرخونم دوا گرفت
من نذر کرده ام که بمیرم برای تو
شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت…
¡
تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت
بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت
یا اسب بود…یا یکی از دشمنان تو !!!
از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت….
¡
یک لحظه دید عمه مرا ، اشکباره شد
داغ مدینه در دل زارش دوباره شد
نامرد سیلی اش دو هدف داشت همزمان
هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد
Ð Ð Ð
ای سر تو کی ای – از کجا می آیی
انگار به چشمم آشنا می آیی
از گودی زیر حلق تو معلوم است
از وادی نیزه دارها می آیی….!
¡
حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد
تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد
قربان دو دست کوچکت بی بی جان
کز خلق گره های بزرگی وا کرد
پاسخ دهید