تا آمدی خرابه نشینت شفا گرفت

تا آمدی خرابه نشینت شفا گرفت
زخم تمام پیکرخونم دوا گرفت
من نذر کرده ام که بمیرم برای تو
شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت…
¡

تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت
بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت
یا اسب بود…یا یکی از دشمنان تو  !!!
از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت….
¡
یک لحظه دید عمه مرا ، اشکباره شد
داغ مدینه در دل زارش دوباره شد
نامرد سیلی اش دو هدف داشت همزمان
هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد
Ð Ð Ð
ای سر تو کی ای – از کجا می آیی
انگار به چشمم آشنا می آیی
از گودی زیر حلق تو معلوم است
از وادی نیزه دارها می آیی….!
¡
حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد
تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد
قربان دو دست کوچکت بی بی جان
کز خلق گره های بزرگی وا کرد

شاعر: وحید قاسمی
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید