تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
این دشت زیارتکده ی منظر رویت
بی روی تو عالم همه در آتشِ آهست
این قدر نگو یار نمانده است و غریبم
تا دختر زهرا و ابر مرد خدا هست
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران تو جا هست
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه ی من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
پاسخ دهید