تا که از آن جمعیت اکراه را بردارد این
دست بالا برد تا بالا بگیرد ماه را
ان یکادی خواند و بی تاثیر کرد آن لحظه ها
آتش چشم حسود چند تن بدخواه را
ظهر داغی بود و گرما بود و خورشید حجاز
از نهاد دشت بیرون می کشانید آه را
دست بالا برد تا آن ایه را نازل کند
یا گذارد بر سر هر سوره بسمالله را
ناگهان تکلیف روشن شد جهان معنا گرفت
در زبان آورد وقتی جملهای کوتاه را
خندهای زد تا فضا را لحظه ای خو شبو کند
از دهانش ریخت عطر وال من والاه را
ماه را بالاتر از بالاتراز بالا گرفت
تا کسی شب در بیابان گم نسازد راه را
در میان بغضهای خویش پنهان کرده بود
عرض تبریک سیاه عده ای گمراه را
دفتری برداشت اسم دوستان را ثبت کرد
آخر دفتر اضافه کرد اسم چاه را
پاسخ دهید