تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست
هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست
** من که شرمنده ام ای تشنه به اندازه ی شهر
** چشم بر راه توام بر سرِ دروازه یِ شهر
یک نفر بودم و یک شهر مرا زخم زدند
یک تن امّا همه از رسم و وفا زخم زدند
بی کس ام دیده ولی در همه جا زخم زدند
سنگ آورده و از بام و هوا زخم زدند
** زخم بر من زده و کرده تماشا کوفه
** امتحان کرده نوک نیزه ی خود را کوفه
تیری آماده شد و با بدنم تمرین کرد
تیغه ای ساخته شد، روی تنم تمرین کرد
پنجه ای سرزده با پیرهنم تمرین کرد
سنگ انداز ببین با دهنم تمرین کرد
** خواستم تا بپرم از بدنم بال افتاد
** کارم آخر به تهِ گودی گودال افتاد
آنکه دیروز نظر بر نظرم می انداخت
دیدی امروز چه خون بر جگرم می انداخت
چوب آتش زده از دور و برم می انداخت
شاخه ی شعله ور و نخل سرم می انداخت
** دست من بند زده ، موی مرا می سوزاند
** دستگرمی سرِ گیسوی مرا می سوزاند
وای اگر یک نفر اینجا تک و تنها گردد
آنقدر داغ ببیند که قدش تا گردد
بعد، از دشنه و سر نیزه مهیّا گردد
آنقدر زخم زنندش که معمّا گردد
** به سرم آمده و باز همان خواهد شد
** رسم این است و سرم سهم سنان خواهد شد
رسم این است که اوّل پر او می ریزند
بعد از او دور و بر پیکر او می ریزند
بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند
بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند
** آخرش هم همه بر روی تنش می کوبند
** نعل تازه زده و بر بدنش می کوبند
پاسخ دهید