تو را من مى‏شناسم بى قرینى

تو را من مى‏شناسم بى قرینى

سوار کوچک نیزه نشینى

میان آیه‏هاى سوره فجر

تو هم کوتاه و هم کوچک ترینى

بگوید با زبان سرخ خونت

تو هم دلواپس فرداى دینى

به چشمان زمینى، آفتابى

به چشم آسمان، ماه زمینى

دلم را بین دست تو سپردم

تو هم مانند جدّ خود امینى

بسوزان، آب کن، از نو بریزم

یقین دارم تو هم مى‏آفرینى

 

شاعر:
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید