جان‌ ز شوق تو درون‌ جسم مان‌ منزل‌ نداشت‌

جان‌ ز شوق تو درون‌ جسم مان‌ منزل‌ نداشت‌
جمع‌ ما بی‌ ذکر تو زیبایی‌ محفل‌ نداشت‌
غرق در دریای‌ خون‌ گشتیم‌ ناگه‌ آمدی‌
پیکر ما جز به‌ روی‌ دست‌ تو ساحل‌ نداشت‌
تیر می‌آید به‌ سوی‌ سینه ی‌ ما با شتاب‌
سینه‌ بهر چاک‌ خوردن‌ در رهت‌ مشکل‌ نداشت‌
خواهرت‌ از خیمه‌اش‌ بیرون‌ نیامد بعد ما
یعنی‌ ای‌ فرزند زهرا هدیه‌ام‌ قابل‌ نداشت‌
ریخت‌ در پای‌ تو مادر، حاصلش‌ را هرچه‌ داشت‌
چون که‌ او در گلستانش‌ غیر ما حاصل‌ نداشت‌
خواست‌ ضعفی‌ را بیابد در دل‌ مادر، عدو
هرچه‌ زخمی‌ کرد ما را این‌ هدف‌ حاصل‌ نداشت‌
هر که‌ سودای‌ تو در سر مثل‌ ما می‌پروراند
جز به‌ روی‌ نی‌ سرش‌ آرامش‌ و منزل‌ نداشت‌

شاعر:
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید