خطوط کلی امامت
بسم اللّه الرحمن الرحیم و إیّاه نستعین
الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمه الهداه المهدیین؛ سیّما خاتم الأنبیاء و خاتم الأوصیاء علیهم آلاف التحیه و الثناء بهم نتولی و من أعدائهم نتبرء إلی الله، اللهم! إنا نسألک حسن الولایه لمن تحت أیدینا و نعوذ بک من سوء الولایه لهم!
تأثیر عدم شناخت امام در حیات و مرگ جاهلی
۱. بحث امامت از زنده ترین بحثهای کلامی، فقهی و اجتماعی است؛ زیرا از رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)رسیده است: «من مات و لایعرف إمامه مات میته جاهلیه… » [۱] و چون مرگ عصاره حیات است، پس در همه شئون تابع زندگی خواهد بود و اگر مرگ فرد یا گروهی در اثر نشناختن امام مردار جاهلی باشد، معلوم می شود زندگی آنها نیز خزیدن جاهلی است و مرگ فرد یا گروه امام شناس، ارتحال معقول است؛ چون زندگی آنان حیات عقلی است؛ «…من مات عارفاً لإمامه کان کمن هو مع القائم فی فسطاطه».[۲]
۲. همانطوریکه شناخت خدای سبحان به معرفت الوهیت است و شناخت رسول به معرفت رسالت است، شناخت امام نیز به معرفت امامت است؛ چنان که امیر المؤمنین(علیهالسلام) فرموده است: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله و أولی الأمر بالأمر بالمعروف و العدل و الإحسان».[۳]
منظور از امامت همانا مقام منیع رهبری جوامع بشری با استمداد از وحی الهی است؛ لذا رسالت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)را شامل خواهد شد و آن حضرت با حفظ شئون نبوت و رسالت، دارای سمت والای امامت هم بوده است؛ زیرا از امام صادق(علیهالسلام) درباره دعائم اسلام چنین رسیده است: «شهاده أن لا إله إلا الله و الإیمان بأنّ محمداً رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و الإقرار بما جاء به من عند الله و حق فی الأموال الزکاه و الولایه التی أمر الله عز و جل بها ولایه آل محمدص» قال فقلت له: هل فی الولایه شیء دون شیء فضل یعرف لمن أخذ به؟ قال علیه السلام : «نعم، قال الله عز و جل ﴿یا أیها الذین امنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولی الأمر منکم﴾ [۴] و قال رسول الله من مات و لایعرف إمامه مات میته جاهلیه و کان رسول الله و کان علیاً و قال الآخرون کان معاویه ثم کان الحسن(علیهالسلام) ثم کان الحسین علیه السلام … »؛[۵] بنابراین امامت به معنای عام شامل رهبری پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)هم خواهد شد و طبق همین حدیث امام در عصر رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)خود آن حضرت بود.
۳. گذشته از برهان عقلی بر ضرورت استمرار امامت، شواهد نقلی نیز آن را تأیید می کند و کریمه: ﴿إنما أنت منذر و لکل قوم هاد﴾ [۶] گویای تداوم رهبری آسمانی است. ابوبصیر از امام صادق(علیهالسلام) درباره همین آیه نقلمی کند که پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) منذر است و علی(علیهالسلام) هادی می باشد. آنگاه فرمود: «یا ابامحمد آیا از ما کسی امروز هادی است». ابوبصیر عرض کرد: آری همواره در میان شما هدایت کننده بعد از هدایت کننده هست تا اینکه جریان هدایت به شما رسیده است؛ پس فرمود: خدایت رحمت کند «و لو کانت إذا نزلت آیه علی رجل ثم مات ذلک الرجل ماتت الآیه مات الکتاب و لکنه حی یجری فیمن بقی کما جری فیمن مضی».[۷] با این بیان روشن می شود که جمله ﴿… و لکل قوم هاد… ﴾ به نحو قضیه حقیقی دلالت بر ضرورت امامت در هر عصر و مصر و نسلی دارد و تطبیق آیه بر یک مصداق، غیر از تفسیر مفهومی آن آیه است و تداوم امامت همانا سنت مستمره الهی است که گذشته از تاریخ نیز مانند آینده زمان مشمول این روش الهی بوده است؛ ﴿و إن من أمه إلاّ خلا فیها نذیر﴾؛[۸] یعنی در گذشته هم هیچ امتی بدون رهبر نبود. گرچه آمادگی مردم زمینه مناسبی برای نزول برکتهای غیبی است، لیکن سهل انگاری آنان مانع تداوم سیرت خدایی نخواهد بود. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی ذیل آیه: ﴿أفنضرب عنکم الذکر صفحاً إن کنتم قوماً مسرفین﴾ [۹] چنین آمده است: «أی ندعکم مهملین لانحتج علیکم برسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)أو إمام أو بحجج»؛[۱۰] هرگز اعراض و اسراف شما موجب نمی شود که ما شما را بدون پیامبر یا امام یا حجتی از طرف آنها مهمل رها کنیم.
شعاع فرعی امامت بالاصل نیز به نوبه خود از اهمیت برخوردار است؛ لذا محدث نامور، احمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب محاسن در باب «من مات لایعرف إمامه» روایات فراوانی نقل کرده که یکی از آنها این است: قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «من مات بغیر إمام جماعه مات میته جاهلیه».[۱۱]
نقش امام در باریافتن به جنه اللقاء
۴. تأثیر امامت، نه تنها تأمین سعادت دنیا یا تحصیل بهشت ظاهری در آخرت است، بلکه در تأمین جنه اللقاء سهم به سزایی دارد بزنطی از حضرت امام رضا(علیهالسلام) نقل می کند که آن حضرت از امام باقر (علیهالسلام) چنین نقل کرد: «کسی که رفع حجاب بین او و بین خداوند مسرورش میکند، به طوری که می تواند به خداوند نظر کند و خداوند نیز به او نگاه کند، تولی آل محمد علیهم السلام و تبرّی دشمنان آنان را فراهم نماید و به امامی که از آنهاست اقتداء کند»؛ «من سره أن لایکون بینه و بین الله حجاب حتی ینظر إلی الله و ینظر الله إلیه فلیتوال آل محمد و یتبرأ من عدوهم و یأتم بالإمام منهم فإنه إذا کان کذلک نظر الله إلیه و نظر إلی الله».[۱۲] از این جهت، شناخت خداوند در بعضی از احادیث به معرفت امام زمان نسبت به هر گروه و عصری تطبیق شدهست.[۱۳]
۵. چون در امامت بالاصل همانند نبوت و رسالت، عصمت لازم است و عصمت کاشفی ندارد، زیرا آنچه در مقام عمل ظهور میکند کاشف از قدر مشترک بین عصمت و عدالت است، هرگز از خصوصیت عصمت حکایتنمی کند؛ بنابر این، با حسن ظاهر و مانند آن نمی توان عصمت را کشف کرد؛ لذا امامت فقط با اعلام خداوند عالم غیب و شهادت معلوم می شود. ولایت را می توان با جهاد اکبر و اجتهاد و ورع تحصیل نمود، لکن امامت موهبت خاص الهی است که فقط با اعطاء خداوند حاصل می شود و هرگز با کوشش شخصی یا با اعطاء و انشاء دیگران پدید نمی آید؛ ﴿و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره سبحان الله و تعالی عما یشرکون﴾.[۱۴]
وقتی انسانها قادر بر توزیع رزق ظاهری و مادی نباشند، هرگز توان تقسیم رزق باطنی و معنوی را نداشته، نمی توانند آنها را برای خود یا دیگران تأمین کنند؛ ﴿أهم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات﴾ [۱۵] و همانطوری که در اصل نبوت، رسالت و امامت حق انتخاب با مردم نیست درباره آنچه که آن ذوات مقدس فرموده اند احدی حق اظهار نظر ندارد: ﴿و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبیناً﴾.[۱۶]
۶. راه احراز امامت امام معصوم دو چیز است؛ یکی اعجاز فعلی یا قولی مانند اِخبار به غیب و دیگری نص قطعی از معصوم قبلی و این تنصیص یا به نحو مطابقه است مثل این که بگوید امام بعد از من فلان فرزندم است یا به نحو التزام با تفاوتی که در درجات لزوم است، مثل این که بگوید فلان فرزندم افضل اهل عصر خود است. یعنی اگر کسی مدعی امامت بود و همراه با این دعوی معجزه ارائه کرد یا دلیل نقلی قطعی بر امامت وی اقامه شد، از لحاظ علمی و معرفت امام، امامت وی ثابت می شود. کسی که منصف باشد بعد از معرفت اعتراف می کند، کسی که لجوج عنود باشد بعد از شناخت علمی ایمان نمی آورد؛ ﴿و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم﴾ [۱۷] و راه ایمان آوردن میثاق و بیعت و مانند آن می باشد.
بنابراین معلوم شد که حدوث امامت فقط با موهبت الهی است و اثبات آن برای شخص معین با اعجاز یا نصّ قطعی است که جمع هر دو نیز ممکن است ومیثاق و بیعت مردم فقط نشانه تولّی و پذیرش آنهاست؛ نه در ثبوت سهمی دارد، نه در اثبات مؤثر و در فصول این مقاله گاهی از میثاق به عنوان مؤثر در مقام اثبات یاد می شود، ولی منظور همین است که اکنون بیان شد.
۷. امامت از چندین جهت جزء دعائم اسلام به شمار می رود: ۱. از جهت کلامی و اعتقادی. ۲. از جهت ولایت. ۳. از جهت تولّی.
توضیح آن این است که چون آفرینش تکوین امام و نصب تشریعی او از اوصاف و افعال الهی است، اعتقاد آن در ردیف اعتقاد به توحید و رسالت قرار دارد و از این لحاظ، فرقی بین امام و امت نیست؛ بلکه هر دو باید به آن معتقد باشند و چون تصدی امور جامعه بر خصوص امام واجب است، لذا عمل به آن در ردیف سایر فرائض عبادی قرار دارد و چون تولّی و پذیرش آن بر جامعه واجب است، لذا اطاعت از آن مقام همراه با نماز و زکاتو… جزء دعائم اسلام ذکر شد.
با این تحلیل، معنای حدیث شریف «بنی الإسلام علی خمس؛ علی الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولایه» [۱۸] روشن خواهد شد. عمده آن است که در ذیل حدیث آمده است: «و لم یناد بشیء کما نودی بالولایه» و سر آن در مقام ثبوت آن است که امامتْ مفتاح همه احکام است در مرتبه تعلیم و تربیت، و والی ضامن اجراء همه آنهاست در مرتبه عمل؛ چنان که در صحیحه زراره آمد: فقلت و أی شیء من ذلک افضل؟ فقال(علیهالسلام): «الولایه أفضل لأنها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن… ذروه الأمر و سنامه و مفتاحه و باب الأشیاء و رضا الرحمن الطاعه للإمام بعد معرفته… ».[۱۹]
و سر آن در مقام اثبات، این است که گرچه در بسیاری از آیات و روایات وجوب نماز و سایر احکام اعلام شده است، لیکن چیزی به اندازه ولایت در جریان معراج بین خداوند و رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)مطرح نشد؛ عن أبی عبدالله قال: «عرج بالنبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)السماء مائه و عشرین مره ما من مره إلا و قد أوصی الله عز و جل فیها إلی النبی بالولایه لعلی و الأئمه من بعده(علیهمالسلام) أکثر مما أوصاه بالفرائض».[۲۰] همچنین هیچ چیزی به اندازه ولایت در جریان تبلیغ بین رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و مردم طرح نشد؛ زیرا آیهای همانند: ﴿یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته﴾ [۲۱] درباره سایر فرائض نازل نشد و نیز اعلان عمومی و تشکیل مجمع همگانی در حساسترین موقع چون غدیر خم، درباره هیچ فریضه دیگری پدید نیامد؛ چنان که از حضرت امام باقر (علیهالسلام) نقل شد: «…و لم یناد بشیء ما نودی بالولایه یوم الغدیر».[۲۲] با این تحلیل،راز روایات فراوانی که در عظمت ولایت و تأثیر آن در قبولی اعمال وارد شده است، روشن خواهد شد.[۲۳]
۸. امامت و رهبری جامعه با استمداد از وحی الهی، غیر از جنبه نبوت و رسالت است. آنچه نیاز به توضیح دارد این است که با ثبوت عدم عینیت و اتحاد بین امامت و رسالت، آیا بین این دو سمت تلازم وجود دارد یا نه؟ و در صورت عدم تلازم، آیا اصلاً بین این دو عنوان از هیچ طرف تلازم نیست؛ یعنی ممکن است کسی امام جامعه باشد و پیامبر نباشد و نیز ممکن است کسی پیامبر باشد و امام نباشد، یا از یک طرف هست؛ گرچه از طرف دیگر تلازم نیست؟
قبل از ورود در بحث، تشریح مبادی تصوری آن لازم است. امامت گاهی به معنای پیشوایی و مقتدا بودن است و گاهی به معنای زمامداری و حکومت، منظور از امامت در این بحث، معنای دوم است؛ نه اول؛ زیرا در تلازم معنای اول با رسالت هیچ تردیدی نیست؛ چنان که مقصود از امامت در اینجا همان امامت بالاصل و همراه با عصمت است؛ زیرا امامت غیر معصوم، نه عین نبوت است، نه ملازم آن.
بعد از روشن شدن این مبادی تصوری، لازم است محور بحث مشخص شود و آن اینکه ممکن است کسی امام باشد و پیامبر نباشد؛ نظیر آنچه اوصیاء انبیاء سلف داشتند یا در امت اسلامی آنچه امامان معصوم داشتند که سمت آنها مانند امیر المؤمنین(علیهالسلام) فقط امامت بود، بدون رسالت؛ پس از ناحیه امامت هیچگونه استلزامی نیست که هر امامی باید پیامبر هم باشد، اما آیا ممکن است کسی پیامبر باشد و امام نباشد یا نه؟ مورد گفتوگو است. با تشخیص محل نزاع می توان وارد اصل بحث شد. بعضی از صاحب نظران امامیه بر آناند همانطوری که عصمت در پیامبر لازم است، امامت و زمامداری جامعه نیز برای وی لازم است؛ یعنی هر پیامبری مسئول تشکیل حکومت به معنای وسیع آن در قلمرو رسالت خود می باشد. گروه دیگری از متفکران امامیه بر آناند که امامت و زمامداری شرط رسالت نیست و ممکن است کسی پیامبر باشد و اصلاً مسئول رهبری جامعه به معنای تأسیس نظام حکومتی از جهاد و اقامه حدود و تعزیرو… نباشد.
بسیاری از علماء امامیه طرفدار طرز تفکر دوماند و مرحوم شیخ طوسی که خود از این اندیشه جانبداری میکند، رساله مخصوصی در بیان انفکاک این دو سمت(رسالت، امامت) از هم نوشت و جداً تلازم را انکار کرد و فرمود: «و من أوجب هذا فی النبی من حیث کان نبیاً فقد أبعد و قال ما لا حجه له علیه،[۲۴] … و إن من قال إحداهما تقتضی الأخری علی کل حال فبعید من الصواب».[۲۵]
مرحوم امین الاسلام طبرسی(قدس سرّه)، همانند شیخ طوسی(قدس سرّه) تلازم را نفی کرده است، بر اثر عدم تلازم، آیه ﴿إنی جاعلک للناس إماماً﴾ [۲۶] را بر این وجه حمل نموده که ابراهیم خلیل(علیهالسلام) گرچه قبل از ابتلاهای فراوان پیامبر و همچنین امام به معنای مقتدا بود، لیکن امام به معنای زمامدار و حاکم نبود و بعداً به این سمت منصوب شد و بر این مدعا بعضی از شواهدی را که با رساله مرحوم شیخ طوسی و سایر نوشتار ایشان هماهنگ می باشد، اقامه کرد و آن اینکه اسم فاعل، اگر به معنای ماضی باشد، عمل نمیکند و چون در آیه مزبور عمل کرده است و کلمه اماماً را نصب داد معلوم میشود به معنای حال یا استقبال است؛ و از این جا روشن میگردد که حضرت ابراهیم که قبلاً پیامبر بود، امام به معنای زمامدار نبود و بعداً امام شد.
شواهد دیگری بر این انفکاک در کتابهای مرحوم شیخ طوسی آمده است؛ نظیر آیه ﴿قال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکاً… ﴾ [۲۷] و آیه ﴿…اخلفنی فی قومی و أصلح و لاتتبع سبیل المفسدین﴾ [۲۸] که طبق آیه اول، آن پیامبر با حفظ سمت نبوت دارای مقام زمامداری و فرمانروایی نبود و طبق آیه دوم، هارون علیه السلام با اینکه پیامبر بود، سمت تدبیر امور جامعه را در زمان غیبت موسی علیه السلام از طرف آن حضرت دریافت کرد و از طرف دیگر بین سیره نویسان اختلافی نیست که پیامبری در بنی اسرائیل در یک قوم بود و حکومت و زمامداری در قوم دیگر و برخی از انبیاء جامع هر دو سمت بودند؛ همانند داود و سلیمان(علیهماالسلام) و حضرت رسول اکرمص؛ گرچه اهل تورات حضرت داود را فقط زمامدار می دانستند؛ نه پیامبر.[۲۹]
جدابودن امامت از نبوت محذور عقلی ندارد
۹. تحقیق در مسئله اقتضا دارد که حکم هر یک از دو طرف تلازم، جداگانه بحث شود، اما جریان انفکاک نبوت از امامت به این معنا که کسی امام باشد و نبی نباشد نبوت از سمت امامت او جدا باشد هیچ محذور عقلی ندارد؛ زیرا برهان در مسئله بیش از این اقتضاء ندارد که انسان معصومی بر اساس شریعت الهی جامعه بشری را در همه شئون آن اداره نماید؛ چون عنصر صوری نظام جامعه همان قانون الهی است؛ خواه بر همین زمامدار نازل شده باشد، خواه بر شخص دیگر و این زمامدار مفروض، چون معصوم است و به همه آن قوانین عالم و عامل می باشد، عنصر فاعلی نظام جامعه خواهد بود و با این تحلیل عقلی، اصل مطلب تام است و شواهد نقلی یاد شده آن را تأیید می نماید.
اما جریان انفکاک امامت از نبوت به این معنا که کسی پیامبر باشد و امام نباشد امامت از سمت نبوت او اصلاً جدا باشد نیاز به توضیح دارد و آن اینکه اولاً برهان عقلی که در یک مسئله اقامه می شود، به نحو قضیه حقیقی است، حتی درباره قضایای طبیعی؛ زیرا هر قضیه طبیعی مصداق ذاتی آن قضیه حقیقی است که درباره آنها اقامه شد و ثانیاً چون محمول در برهان عقلی از لوازم ذاتی موضوع خود به شمار می رود، هرگز قابل تخصیص یا تقییدو… نخواهد بود.
بر این اساس، چون برهان عقلی بر نبوت عامه اقامه شد و محور آن برهانْ تأسیس نظام حکومتی جامعه بر پایه وحی الهی است، پس در حقیقتِ نبوت جریان زمامداری مأخوذ است؛ زیرا هرگز جامعه با تعلیم و ارشاد بدون جهاد و دفاع و اقامه حدود و تنظیم روابط بین الملل ادامه حیات نخواهد داد و اگر کسی دارای سمت نبوت بود یعنی مصداقی از آن اصل کلی بود حتماً دارای مقام امامت می باشد. آری ممکن است در اعمال آن دچار مشکلاتی شود که نتواند امامت خویش را برای مدت محدود یا مادام العمر به مقام عمل آورد؛ مانند بعضی از امامان معصوم که از اعمال سمت زمامداری معذور بودند و مانند خود رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)که چند سال اول رسالت از اعمال مقام حکومت معذور بود و نیز ممکن است در عصر یک پیامبر بزرگی که مسئولیت زمامداری جامعه برعهده اوست، کسانی فقط به سمت تبلیغ احکام منصوب گردند و حق تشکیل حکومت نداشته باشند، لیکن محذوری به همراه ندارد؛ چون نبوت آن شخص شعاعی از نبوت گسترده همان پیامبر بزرگی است که زمامدار کل منطقه رسالت خود است.
اگر هیچ تلازم عقلی بین امامت و نبوت نباشد یعنی امامت در حقیقتِ نبوت مأخوذ نباشد پس در مواردی که انبیاء زمامداران جامعه بودند، جزء قضایای اتفاقی است؛ نه لزومی؛ در حالی که برهان عقلی برای ضرورت نبوت عامه همانا تأمین نظام حکومتی جامعه می باشد و شواهدی که در رساله مرحوم شیخ طوسی آمده غالباً ناظر به انفکاک خارجی است؛ یعنی بعضی از پیامبران در جریان عمل، زمامدار نبودند؛ نه انفکاک عقلی؛ زیرا نفس عمل در خارج، نشانه نفی سمت و منصب نیست؛ چون ممکن است که دارای این سمت بودند، ولی موفق نشدند؛ بر خلاف تلازم درباره مسئله قبل؛ زیرا هیچگونه ضرورت عقلی بر نبوت امام معصوم نیست. تنها ضرورتی که هست، همانا در مسئله فعلی است و آن ضرورت امامت پیامبر است. با این تحلیل، منطقاً می توان قول اول را ترجیح داد و ادله قول دوم را بر انفکاک در مقام عمل، نه در مقام منصب، حمل کرد و آن برهه از زمان که یک پیامبر موفق به تشکیل حکومت نشد، همانند دوران فترت، قابل توجیه می باشد. البته همه ادله قول دوم یکسان نیستند و بعضی از آنها نیاز به تأمل بیشتر دارد.
مأمور بودن همه امامان به قیام و اقامه حدود
۱۰. بررسی احادیث امامت، همانند تأمل در ادله عقلی، گواه صادق زمامداری امامان معصوم است؛ یعنی امامت آنها تنها به معنای پیشوا و قدوه بودن نیست؛ بلکه به معنای حاکمیت بر نظام جامعه است، لیکن بعضی از آنان توان اجراء آن سمت را دارند و بعضی در اثر فشار طغیانگران عصر و سوء استفاده آنان از جهل مردم موفق به اجراء آن نمی شوند، وگرنه همه مأمور به قیام و اقامه حدود هستند. وقتی حکم بن ابی نعیم از امام باقر علیه السلام می پرسد: فأنت صاحب السیف؛ آیا تو همان امامی هستی که دارای مقام زمامداری و مبارزه علیه کفر و نفاق هستی؟ جواب فرمود: «کلنا صاحب السیف و وارث السیف»؛[۳۰] یعنی همه ما امامان صاحب سمت حکومت و زمامداری هستیم…، لیکن حضرت مهدی منتظرغ، غیر از من است.
خلاصه آنکه مستفاد از احادیثِ بابِ امامت، ضرورتِ تشکیل حکومت و زمامداری است و زمامداری بدون بنیه قوی مالی میسّر نیست و بر اساس همین استنباط، مرحوم کلینی بعد از نقل روایتهای کتاب حجت و قبل از ورود در نقل روایات فقهی و فرعی، مسائل مالی را که در تشکیل حکومت اسلامی سهم به سزایی دارد، در ردیف مسائل اصولی و کلامی نقل می فرماید؛ یکی «باب صله الإمام(علیهالسلام) » و دیگری «باب الفیء و الأنفال و تفسیر الخمس و حدوده و ما یجب فیه»؛ با اینکه مضامین احادیث این دو بابْ مربوط به فروع فقهی است؛ نه اصول کلامی؛ خواه هدایای استحبابی و خواه تقدیم زکات واجب که در باب اوّل آمد، خواه جریان خمس و انفال که در باب دوم آمد، وگرنه مناسب بود روایات خمس و انفال را همانند روایات باب زکات، در قسم فروع کافی نقل فرماید؛ نه اصول و قبل از نقل روایات باب دوم، جریان خلافت انسان کامل را و اینکه همه زمین در اختیار او است تا خلیفه خداوند باشد، مطرح فرمود.
خلاصه آنکه مسائل مالی مهم در اسلام از نظر مرحوم کلینی قبل از اینکه یک تکلیف فقهی باشد بر امت اسلامی، یک حق اصولی است برای امام؛ تا توان اعمال امامت و رهبری را داشته باشد و از همین جهت، روایات فَیء و انفال و خمس را در کتاب امامت نقل فرمود و چون مسئله ولایت فقیه شعاعی از مسئله امامت امامان معصوم است و در برخی از مبادی و براهین همتای آن می باشد، لذا این مقدمه برای آشنایی اجمالی با خطوط کلی امامت که چیزی به اندازه او بعد از توحید و نبوت و معاد دعوت نشده است، تدوین یافت.
الحمد للّه ربّ العالمین
آیت الله جوادی آملی
منابع:
[۱] ـ کافی، ج۲، ص۲۱.
[۲] ـ محاسن برقی، ج۱، ص۱۵۶.
[۳] ـ کافی، ج۱، ص۸۵.
[۴] ـ سوره نساء، آیه ۵۹.
[۵] ـ کافی، ج۲، ص۲۰.
[۶] ـ سوره رعد، آیه ۷.
[۷] ـ بحار الانوار، ج۲۳، ص۴، نقل از بصائر الدرجات، ص۳۱.
[۸] ـ سوره فاطر، آیه ۲۴.
[۹] ـ سوره زخرف، آیه ۵.
[۱۰] ـ تفسیر القمی، ج۲، ص۲۸۰.
[۱۱] ـ محاسن برقی، ج۱، ص۱۵۵.
[۱۲] ـ بحار الانوار، ج۲۳، ص۸۱.
[۱۳] ـ همان، ص۸۳ و ۹۳.
[۱۴] ـ سوره قصص، آیه ۶۸.
[۱۵] ـ سوره زخرف، آیه ۳۲.
[۱۶] ـ سوره احزاب، آیه ۳۶.
[۱۷] ـ سوره نمل، آیه ۱۴.
[۱۸] ـ کافی، ج۲، ص۱۸.
[۱۹] ـ همان.
[۲۰] ـ بحار الانوار، ج۲۳، ص۶۹.
[۲۱] ـ سوره مائده، آیه ۶۷.
[۲۲] ـ کافی، ج۲، ص۲۱.
[۲۳] ـ وسائل الشیعه، ج۱، ص۱۱۸ ۱۳۴.
[۲۴] ـ الرسائل العشر، رساله فرق بین نبی و امام، ص۱۱۲.
[۲۵] ـ همان، ص۱۱۴.
[۲۶] ـ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
[۲۷] ـ سوره بقره، آیه ۲۴۷.
[۲۸] ـ سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
[۲۹] ـ الرسائل العشر، رساله فرق بین نبی و امام، ص۱۱۲ ۱۱۳.
[۳۰] ـ کافی، ج۱، ص۵۳۶.
پاسخ دهید