دردی به سینه هست که خاکسترم کند

دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دست های محکم تو مظطرم کند
خشکم کند به شعله این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند
آه ای خدا به عمه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کندم، باورم کند
من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند
قیچی زد و برید و مرا تکه تکه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند
حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار دست های کسی پرپرم کند

شاعر: علیرضا لک
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید