در این دیار عاطفه پیدا نمی شود

در این دیار عاطفه پیدا نمی شود
دیگر دری به خاطر من وا نمی شود
دستم بریده باد نوشتم بیا حسین
این غصه از سرای دلم پا نمی شود
با قافله به وادی دیگر برو میا
در شهر کوفه جای شماها نمی شود
آقا سفیر تو به تو پیغام می دهد:
برگرد ای مسافر زهرا نمی شود
امشب ز راه آمده برگرد یا حسین
جانا به جان فاطمه فردا نمی شود
بغضی غریب راه نفس را گرفته است
خواهم که ناله ای زنم اما نمی شود
در دیده های تیرۀ این تیره دیده ام
این جا برای زینب کبری نمی شود

شاعر: مجتبی روشن روان
نوع شعر: غزل
دسته‌ها: اشعار. موضوعات: حضرت مسلم علیه السلام و شهادت.

پاسخ دهید