در تنگنای حادثه بر لب نوا گرفت
از بی قراری اش دل هر آشنا گرفت
با شوق پر کشیدن از این خاک بی فروغ
در بین گاهواره قنوت دعا گرفت
اعلام کرد تشنه ی صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوی صدا گرفت
آنقدر اشک ریخت که خورشید تیره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
در آخرین وداع غریبانه اش پدر
او را به روی دست، برای خدا گرفت
ناگاه یک سه شعبه سراسیمه سر رسید
ناباورانه فرصت یک بوسه را گرفت
تا شام و کوفه همسفر آفتاب نیست
بر نیزه ها مقابل چشم رباب نیست
این اشک های سر زده خواهی نخواهی است
شاعر هنوز هم به سر این دو راهی است
گفتند که نیامده دشمن به سوی او
سر نیزه ای نبوده پی جستجوی او
اما چه کرد کینهی این قوم با تنش
شد سینهی شکستهی ارباب مدفنش
پاسخ دهید