در سرخی غروب نشسته سپیده ات
جان بر لبم زعمر به پایان رسیده ات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله های بریده بریدهات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیدهات
پا میکشی به خاک… تنت درد میکند
آتش گرفته جان من ِ داغدیدهات
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضهی تن در خون تپیدهات
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیدهات؟
باید که میشکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده ات
پاسخ دهید