دور از چشم دشمنان پنهان، می روم لا افارق عمی

دور از چشم دشمنان پنهان، می روم لا افارق عمی
گر چه با افت و خیز تا میدان، می روم لا افارق عمی
توی آن خیمه ها هوا کم بود، نفسم تند می زند عمه
خیمه گشته برای من زندان، می روم لا افارق عمی
اینقدر پشت من مکن گریه، یا که دنبال من نیا عمه
بسته ام با عموی خود پیمان، می روم لا افارق عمی
یوسف من درون گودال است، من به قصد شفا ز پیراهن
با فراز و نشیب تا کنعان، می روم لا افارق عمی
یک نگاهی به سمت میدان کن، در کنار حسین یک گرگ است
تیز کرده برای او دندانف می روم لا افارق عمی
زیر شمشیر و نیزه می ماند، جسم قرآن ناطقم عمه
بدنش پاره پاره ی قرآن، می روم لا افارق عمی
تا که از پا زمین بیفتم من، تا که از تن سرم جدا گردد
تا که از پوست، دست، آویزان، می روم لا افارق عمی

شاعر: مجتبی حاذق
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید