دُرّ یتیمم رنگی از گوهر نداری
در حنجر پُر خون خود جوهر نداری
دندان تو با نعل مرکب ها شکسته
یک جای سالم در سر و پیکر نداری
چشم تو را با گوشه عمامه بستم
حالا همان عمامه را بر سر نداری
خوب است رفتی و ندیدی غربت من
ظلمی که در راه است را باور نداری
ای کشته زهرایی پهلو شکسته
حسرت برای روضه مادر نداری؟
وقتی که من سر میدهم آیم به پیشت
دیگر غمی غیر از غم معجر نداری
پاسخ دهید