ز اشکم آب پاشیدم به دنبالت که برگردى

ز اشکم آب پاشیدم به دنبالت که برگردى
همى ساعت شمارى کرده‏ ام تا جلوه گر گردى
مسیر خیمه را تا نعش تو را با اشک پیمودم
دو لب واکن که سیراب از فرات این بصر گردى
اگر چه قلب من داغ تو را بر من خبر می داد
ولى باور نمى کردم چنین شق القمر گردى
نشستم در کنارت، تا نخیزى بر نمی ‏خیزم
مشو راضى على جان، باعث مرگ پدر گردى

شاعر:
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید