طفلی به روی دست رجز خوان کربلا

طفلی به روی دست رجز خوان کربلا

در گرد باد آخر طوفان کربلا

بر آسمان دست پدر همچو قرص بدر

در جزر و مد فتاده بیابان کربلا

معراج رفته بود و دوباره نزول کرد

زیر عبا پیمبر و قرآن کربلا

فواره های خون گلویش به عرش رفت

تندیس پایداری میدان کربلا

وقتی صدای خنده ی دشمن بلند شد

از پا نشست مادر گریان کربلا

موجی به سمت خیمه و موجی به سمت دشت

دریای پر تلاطم و حیران کربلا

از آب هم مضایقه کردند ای دریغ

این گونه بود قصه ی مهمان کربلا

 

شاعر: یاسر حوتی
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید