طفلی به روی دست رجز خوان کربلا
در گرد باد آخر طوفان کربلا
بر آسمان دست پدر همچو قرص بدر
در جزر و مد فتاده بیابان کربلا
معراج رفته بود و دوباره نزول کرد
زیر عبا پیمبر و قرآن کربلا
فواره های خون گلویش به عرش رفت
تندیس پایداری میدان کربلا
وقتی صدای خنده ی دشمن بلند شد
از پا نشست مادر گریان کربلا
موجی به سمت خیمه و موجی به سمت دشت
دریای پر تلاطم و حیران کربلا
از آب هم مضایقه کردند ای دریغ
این گونه بود قصه ی مهمان کربلا
پاسخ دهید