عمه جان گهواره را بنگر چه تابی می خورد
اصغرم از نوک انگشتش چه آبی می خورد
دیدی ای عمه عجب انگشت خود را می مکید
جای آب از نوک انگشتش تبسم می چکید
با زبان بی زبانی در نگاهم راز داشت
خنده بر لبهای خشکش چشمه ای از ناز داشت
روی دستم آن قدر زد دست و پا کز تاب رفت
آن قدر بوسیدمش تا اصغرم در خواب رفت
دست های کوچکش را چون به صورت می کشید
اشک از چشمان مستش روی گونه می چکید
چون به خیمه می روید آهسته تر نجوا کنید
قطره ی آبی برای اصغرم پیدا کنید
هر چه اصغر خواب باشد فکر بابا کمتر است
عمه سرگردان تر از بابا به یاد اصغر است
با عمو می رفت میدان حرف اصغر بود آب
کاش تا سقا نیاید باشد او در خیمه خواب
دست خود را چون عمو روی لب اصغر کشید
من خودم دیدم که اشکش روی قنداقه چکید
پاسخ دهید