غیر از غبار چهره او هاله‏ اى نداشت

غیر از غبار چهره او هاله‏ اى نداشت
هر روز صبح روى مژه ژاله‏ اى نداشت
از ضعف،زخم هاى تنش خشکِ خشک بود
مى‏خواست باغِ داغ شود، لاله‏ اى نداشت
وقتى که از بساط گلویش گلایه کرد
آهى به سینه داشت، ولى ناله‏ اى نداشت
رفت از شبِ خرابه و تشییع هم نشد
تنهاترین ستاره که دنباله‏ اى نداشت
صیاد از سهولت صیدت عجب مکن
این ماهى کبود شده باله ‏اى نداشت
با اضطراب آمد و با التهاب رفت
کوچکترین شهیده که غساله‏ اى نداشت
آن شب که دفن شد،دل من نیز مى‏سرود
این خاک مرتفع‏تر از این چاله‏ اى نداشت …؟

شاعر: رضا جعفری
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید