ماموریت ها و رسالت های قرآن کریم
بسم اللّه الرحمن الرحیم و ایّاه نستعین
۱- مقدمه
۲- پوشش رنگ الهی بر گوهر انسانی توسط قرآن
۳- دائمی بودن رسالت قرآن و عجزعلوم بشری از تجربه حقیقت انسان در قبل و بعد از دنیا
۴- تأمین نیازهای دنیایی و آخرتی در پرتو نبوت
۵- فهمیدن و عمل کردن و ابلاغ قرآن از وظایف مفسران راستین
۱- مقدمه: فطری بودن حق شناسی و حق طلبی
یکم. آنچه در آفرینش جان بشر تعبیه شد، گوهر گرانقدر حقشناسی و حقطلبی است و هرگز بطلان پذیری در ذات او عجین نشد؛ بلکه برای وی عارضی و تحمیلی است؛ گرچه ممکن است همخوی قبیح برای برخی از قوای نفسانی او ملکه شده و از باب اتحاد متخلّق و خُلق به منزلهٴ صورت نوعی او محسوب شده و او را رها نکند و همین استحکام پیوند، مایهٴ خلود او در دوزخ گردد؛ زیرا فطرت توحیدی ناب، از یک طرف برای ابد در جان بشر ماندنی است و از لحاظ دیگر، خوی شرک آلود و عذابآور برای بعضی از شئون نفس، صورت نوعی زوال ناپذیر شد.
انسان از آن جهت که بسیط محض نیست و دارای درجات نظری و عملی فراوان است، تحمل تعدّد حیثیتهای زوال ناپذیر را دارد و اگر بسیط صرف میبود، دارای یک خصوصیت ذاتی میشد و همهٴ عوارض و لوازم آن برای معروض و ملزوم ذاتی خویش، عَذْب و گوارا بوده و هیچکدام برای ذات معروضْ عذاب و ناگوار نمیشد؛ زیرا اثر هرچیزی ملائم با اوست؛ نه ناملایم. خلاصه آنکه فطرت هر انسانی کمال وجود را میشناسد و آن را میطلبد و در صورت عدم تزاحم به آن میرسد.
اثبات فطری بودن این مطلب را گذشته از نمونههای قرآنی، میتوان از برخی احادیث استفاده نمود؛ نظیر آنچه از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است: «النّاس معادنُ کمعادنِ الذهبِ و الفضّه»؛[۱] یعنی در نهان انسان گوهرهای گرانبهایی نهفته است و نیازی به کاوش دارد؛ همانند «کان»های گوناگون که ظهور آنها نیاز به کوشش زمینشناسی و مستخرج خردمند دارد؛ ولی آنچه در تمام زمینههای اوّلی انسانها تعبیه شد، گوهر گرانقدر معرفت و محبّت و عبادت و مانند آن است که اگر اَدِیبی بخواهد از باب تشبیه معقول به محسوس از آنها یاد کند، آنها را همتای زر و سیم معرفی میکند که گرانبهایند؛ نه معدنهای دیگر چون مواد سوخت و سوز و نظایر آن و آنچه در ذیل حدیث آمده: «فَمَنْ کان له فى الجاهلیه أصلٌ فلهُ فى الإسلام أصل»[۲]، با آنچه گذشت، در صورت تأمّل و فرق بین اوصاف ذاتی و عرضی منافات ندارد.
البته گوهر طلا با نقره اختلاف قیمت دارد، در حالی که هر دو ارزشمندند؛ چنانکه بین اقسام طلا همانند اصناف نقره تفاوتهای وافری است؛ اما همهٴ اقسام طلا همانند همهٴ اصناف نقره نافیاند. فطرتهای گوناگون بشر با همهٴ تفاوتهایی که باهم دارند، قابل ستایشاند؛ چون همه بر منوال توحید تعبیه شدهاند.
مهمترین رسالت قرآن، همانا مهندسی زمینههای مستعدّ دلهای حق طلب بشر میباشد؛ چنانکه از آن به عنوان «اثاره دفائن عقول» یاد شده است که عصارهٴ پیام همهٴ انبیاء و رسالت همهٴ کتابهای آسمانی است و نشانهٴ اینکه در نهاد همهٴ انسانها قبول کمالْ ذخیره شده، آن است که کافران فراوانی توبه کرده و مسلمان میشوند.
مرحوم مولی محمد تقی مجلسی اول در شرح این حدیث (الناس معادن…) میفرماید: «…و لهذا یصیر الکفّار مسلمین و لم یجعلهم بحیث لا یمکنهم الإسلام و العبادات».[۳]
۲- پوشش رنگ الهی بر گوهر انسانی توسط قرآن
دوم. رسالت قرآن در این خلاصه نمیشود که با کنکاش مستمرّ با دلهای بشر فقط مهندسانه رفتار کند؛ بلکه همانند صبّاغ نوآوری است که صبغهٴ خاص به خود را در پیکر گوهر گرانبها ارائه میدهد و بهای آن را میافزاید؛ ﴿صبغه اللّه و مَن أحسنُ من اللّه صبغهً﴾[۴] و همانند صنعتگر ماهری است که صنعت ویژهٴ خویش را در مادّهٴ خام ارزشمند پیاده میکند و او را همچون دُرّ ثمین صنیعْ میسازد و چیزی به او میدهد که از خود نداشت و فقط قابل آن بود؛ نه واجد فعلی آن.
انسان، گرچه از نظر الهام فجور و تقوا از اصول اوّلی سعادت و شقاوت آگاه میباشد، لیکن بسیاری از معارف تفصیلی و قوانین سبوط تشریعی را نمیداند و قرآن کریم اولاً فطرت آدمی را احیاء مینماید و ثانیاً حیات نوینی به او میبخشد؛ یعنی هم مهندسانه انسان را از زیر بار طبیعت میرهاند و هم معلّمانه و مربّیانه او را بر طبیعت مسلط میکند که نحوهٴ بهرهبرداری از آن را هماهنگ با سیر به سوی ماوراء طبیعت نماید و خوی فرشتگی را به او عطاء کند:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس
آنگاه احادیث صعب مستصعب اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) را همانند فرشتگان میفهمد؛ چون تحمّل آن احادیث برای غیر فرشتگان مقرّب و انبیاء مرسل مقدور نیست؛ مگر بندهٴ خاصی که خداوند دل او را برای ایمان آزموده باشد و این مطلب به طور مستفیض در جوامع روایی ما به وسیلهٴ جابر و ابوبصیر و ابوحمزهٴ ثمالی و مسعده بن صدقه و ابوالربیع شامی و محمد بن عبدالخالق و محمد بن مسلم و ابان بن عثمان و مرازم و محمد بن فضیل و دیگران نقل شده است که مرحوم کلینی و صدوق و صفّار و برقی و مانند آنها در جوامع روایی خویش گرد آوردهاند.
غرض آن است که رسالت قرآن در هندسهٴ او نسبت به کاوش نهاد انسان خلاصه نمیشود؛ بلکه در تهذیب و تزکیه هم تجلی دارد.
۳- دائمی بودن رسالت قرآن و عجزعلوم بشری از تجربه حقیقت انسان در قبل و بعد از دنیا
سوم. جاودانگی قرآن ایجاب میکند که رسالت او نیز دائمی و زوال ناپذیر باشد. ممکن است برخی چنین بپندارند که بشر، نه تنها از لحاظ صنعت و سایر علوم تجربی ترقی تامّی کرده است، بلکه در علوم انسانی نظیر جامعه شناسی، روانشناسی و اقتصاد با شعبههای متعددی که برای هرکدام آنها هست، تجارب چشمگیری اندوخت و این آموختههای عمیق علمی او را از وحی بینیاز میکند.
رسالت قرآن در این پندار زدایی، آن است که با ارائهٴ مبادی کلی و حدود وسطای قابل تطبیق بر هر عصر و نسل، نقص و نقض فرآوردههای بشری را به آنها تفهیم کند و ثابت نماید که نه حقیقت انسان قبل از دنیا در قلمرو قدرت علمی تجربهپیشهگان است و نه واقعیت انسان بعد از دنیا در منطقهٴ اقتدار آزمایشگران.
زیرا بر فرض اگر جامعهٴ بدون دین الهی در کمال صلح و صفا به سر برد، حدّ اکثر آنکه زندگی آنها نظیر حیوانهای دستآموزی که به جان هم حمله ندارند و به سهم کسی ستم نمیکنند، خواهد بود؛ نه آنکه از مشرف فرشتگان برخوردار شوند؛ چون در آنجا هم ستیز نیست، اما هزاران مزایای علمی و عملی در آن مرحله یافت میشود که ددان و دیوان دستآموز را سهمی از آنها نخواهد بود.
۴- تأمین نیازهای دنیایی و آخرتی در پرتو نبوت
اساس نبوّت که عصارهٴ رسالت آن را قرآن کریم به عهده دارد، بر تأمین نیازمندیهای دنیایی منحصر نیست تا بتوان آنها را بدون دین هم تهیه کرد و از این رهگذر، پندار پوچ بینیازی از مذهب را در سر پروراند؛ بلکه گذشته از رهبریهای دنیایی، رهآورد فراوانی نسبت به غیب قبل از دنیا و غیب بعد از آن دارد؛ چنانکه در تمام شئون دنیایی نیز حضور داشته و تمام حرکتها و سکونها را نیز بازارِ راه وحیْ هدایت مینماید.
جریان متفکر مُلحد که تمام هستی انسان و جهان را در محدودهٴ مادّه خلاصه میکند و پیشرفت چند قدمی علوم انسانی را در رشتههای مختلف، مایهٴ بینیازی جامعه از وحی میپندارد، همانند کوری است که نه معنای بینایی را درک میکند و نه از وجود بینا با خبر است. وی در اینحال، نه آرزوی دیدن دارد و نه به فکر تحصیل بینش به سر میبرد؛ لذا منکر وجود نور است و اصرار بر انکار خود دارد و میگوید: من هرچه جستوجو میکنم، نور را به چنگ نمیآورم.
ولی سیرهٴ انسان موحد که هستی را در دو بخش وجوب و امکان و نیز مجرّد و ماده، با برهان یا عرفان به رهبری قرآن ثابت نموده است، به مادی نابینا میگوید: تو هرچه مییابی، در فضای روشن به دست میآوری؛ ولی نمیبینی و من به هر سَمت رو میآورم، اول نور را مشاهده میکنم، آنگاه در پرتو نور اشیاء دیگر را.
قرآن کریم، راجع به این صحنه چنین میفرماید: «مُلحدان بر این پندار باطلاند که جز روزگار ،چیزی عامل زوال ما نیست»؛ ﴿…و ما یُهلکنا إلاّ الدهر…﴾[۵] و عصارهٴ این شعار، همان پیشنهاد طیف خاص اسرائیلی است که: ﴿…لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرهً…﴾[۶] ؛ و چون ما خدا را نمیبینیم، پس به آن ایمان نمیآوریم و به رسالت تو ای موسی معترف نخواهیم بود: ولی داوری قرآن در این باره، آن است که شما نابینایید؛ وگرنه به هر طرف رو بیاورید، چهرهٴ فیض خدا نمایان است؛ ﴿…فأینما تولّوا فثمّ وجه اللّه…﴾.[۷]
خلاصه آنکه یکی میگوید: من هرچه بیشتر میگردم، اصلاً اثری از خدا نمییابم و دیگری میفرماید: به هرجا بنگری اثر اوست؛ حتی نگرش تو و نفی و اصرارت بر نفی، همه و همه آثار هستی اوست؛ زیرا اگر هستی محض و هست مطلق نمیبود، هستی مقیّد یافت نمیشد و اگر هست بالذات نمیبود، هست بالعرض را مجال تحقق نمیبود و چون توغل انسان در افکار خاص خویش او را محجوب از مشاهدهٴ فضای آزاد میکند، رسالت قرآن در عصر شکوفایی علوم تجربی و انسانی مهمتر است؛ چنانکه اگر جامعهٴ متفکر، دست از حصر علم در اندیشههای بشری بردارد و آمادهٴ شنیدن هُتاف غیبی باشد، امّت خوبی برای قرآن کریم خواهد شد.
سرّ اهمیت رسالت قرآن در عصرِ دانشِ حَصْر اندیش، آن است که گاهی قدرت تجربی و سلطه بر جهان طبیعی، غرور علمی و عملی را به همراه دارد؛ زیرا هم فقر فکری را بر طرف شده میپندارد و هم کمبود عملی را ترمیم شده میانگارد و این مجموعهٴ پندارها و انگارها زمینهٴ استغناء از ماوراء طبیعی را در او رشد داده، رفته رفته خود را بینیاز از غیر علم و عمل میبیند و با این دید، از وظیفهٴ اصلی خویش که خضوع در برابر هستی محض و نامرئی است، باز میماند؛ ﴿…إنّ الإنسانَ لیطغی ٭ أن راه اسْتغنی﴾[۸]؛ در اینحال مشمول سخط الهی شده و سقوط میکند؛ ﴿…لا تطغوا فیه فیحلّ علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾.[۹]
همانطوری که طغیانِ عصرِ دانشْ شَرَرانگیز بوده و شرارهٴ شعلهٴ شرخواهی آن، حَرْث و نسل فراوانی را به کام نیستی فرو میبرد، خسران طاغیان نیز بسیاری از مواهب الهی را که نصیب بشر کرده است، به دست عدم سپرده و تا قرنها کسی از آن اطلاعی پیدا نمیکند.
قرآن از آن جهت که «یَجْرى کما یجرى الشمس و القمر»[۱۰] میباشد، باید دلهای تاریک عالمان نظری و جاهلانِ قلبی را روشن نماید و راه آن به این است که درخشش عقلی و فروغ قلبی قویتری را به جامعه ارائه نماید که در قبال برهان و عرفانش، هیچ دانشی قدرت نفوذ نداشته باشد ﴿یا معشر الجنِّ و الإنس إنِ اسْتطعتم أن تنفذوا مِن أقطار السمواتِ و الأرض فاْنفذوا لا تنفذون إلاّ بسلطانٍ﴾.[۱۱]
۵- فهمیدن و عمل کردن و ابلاغ قرآن از وظایف مفسران راستین
از اینجا وظیفهٴ مفسّران راستین که توان تعمّق در درک معارف قرآنی و اسرار نَبَوی و وَلَویِ اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) را دارند، آشکار خواهد شد که همهٴ مسئولیتها را به عهدهٴ قرآن نگذارند؛ چون قرآن کریم آنچه به عهدهٴ خود داشت، ارائه داده و هماره رهنمود دارد؛ بقیهٴ آن که فهمیدن و عمل نمودن و سپس ابلاغ کردن است، به عهدهٴ حاملان قرآن کریم خواهد بود؛ چنانکه وظیفهٴ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و وظیفهٴ امّت جداگانه تبیین شد؛ ﴿قُلْ أطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول فإن تولّوا فإنما علیه ما حُمّلَ و علیکم ما حُمّلتم و ان تطیعوه تهتدوا و ما علی الرسولِ إلاّ البلاغُ المُبین﴾.[۱۲]
آنچه بر قرآن شناسان تحمیل شده است، این است که همهٴ نقدهای عالمان مادّی را تحلیل و برای هرکدام پاسخ مناسب تهیه نمایند؛ وگرنه چون عالم به زمان خود نیستند، لوابس و شبهات بر آنان هجوم آورده و راه فرار را گم میکنند و در نتیجه یا به اسارت اِشکال در آمده و تسلیم شبهه میگردند که این شکست عاجزانه است یا با توسل به زور برخورد مینمایند و از حربهٴ تکفیر و تفسیق و تحقیر و مانند آن استمداد میکنند که این هم شکست ذلیلانه است. خلاصه، هم آن عجز مذموم است و هم این زور زشت میباشد.
اگر کسی به هماهنگی بین کلمات تکوینی و کلمههای تدوینی خداوند آگاه باشد، به خوبی مییابد هر وقت کلمهٴ تکوینی تازهای ظهور کرد، معنای جدیدی برای کلمهٴ تدوینی حق تجلی خواهد کرد؛ چون هیچ مکتب یا شبههای که از پیشرفت صنعت مادّی و مانند آن برخاست، فرض نمیشود که کتاب جاودانهٴ الهی دربارهٴ صحت و سقم آن رهنمودی نداشته باشد.
رسالت قرآن در اینگونه از موارد همانند جاهای دیگر، تنها ره نجات را استمداد از مبانی توحیدی میداند و یک موحد راستین، پیوند خود را با مبدأ وحی و رهآورد آن محکم میکند که از راه عقل یا طریق قلب پاسخ مناسبی برای هر شبههٴ تازه طرح شده داشته باشد.
منطق قرآن کریم به طور کلّی در تمام زمینهها این است که هیچ پناهگاهی در جهان هستی جز خدا وجود ندارد؛ یعنی همانطوری که در هنگام وسوسههای عملی، تنها ملجأ خداست و با استعاذت به او از هر گزندی صیانت حاصل میشود، در زمان شبههها و مغالطههای علمی نیز تنها ملجأ خداست و با استعانت از او از هر آسیبی سلامت پیدا میشود و این ندای شیخ الانبیاء حضرت نوح(علیهالسلام) را قرآن به عنوان اصل مستمر تعلیم میدهد: ﴿ففِرّوا إلی اللّه إنی لکم منه نذیرٌ مبین﴾.[۱۳]
البته کسی که در حال امن به سوی خدا نشتابد، در زمان خطر میگوید: ﴿…أین المفرّ﴾[۱۴] و این تعبیر، اختصاصی به فرا رسیدن قیامت ندارد؛ بلکه هر فرد بیپناه، شعاری در حال خطر جز این ندارد؛ چنانکه جاهل در لحظهٴ گریز میگوید: أیْنَ الطّریق و غریق محروم از صفت سباحت میگوید: أیْنَ الناقِذ و مستمند بیبهره از نقدینه میبافد: أین الناقد و بیمار وامانده از درمان میسراید: ﴿و قیل من راقٍ ٭ و ظَنّ أنّه الفراق﴾.[۱۵]
پاسخ همهٴ این استغاثههای بعد از مهلت و سپری شدن دورهٴ طولانی آن، این است: ﴿…و لاتَ حین مناصٍ﴾[۱۶]. چهرهٴ توحیدی قرآن در این زمینه که تنها مفرّ را خدا میداند، منشأ پیدایش خطر را همانا آزمون الهی میشمارد؛ چون غیر خدا چیزی زیانبار یا سودمند نخواهد بود و ضارّ و نافع از اسمای فعلی حقاندکه در مظاهر گوناگون تجلّی مینمایند.
چون فرار از زیان به سوی سود است و مبدأ سود و زیانْ یکی است، در زبان نیایش معصومین(علیهمالسلام) که قرآن ناطقاند، چنین آمده است: «هاربٌ منک إلیک»[۱۷] و از آن جهت که واژهٴ فرار حامل محتوای خطر است، معلوم میشود غیر موحد هماره در معرض آفت قرار دارد و هرچه زودتر باید از خطر الحاد برهد و به مأمن توحید برسد که: «کلمه لا إله إلاّ اللّه حصنى».
از آن نظر که مفرّ یعنی خدای سبحان در تمام صحنهٴ هستی ظهور دارد، ﴿…فأینما تولّوا فثمّ وجه اللّه﴾[۱۸] و یکی از اسمای حسنای او، همانا «سلام» است چنانچه در پایان سورهٴ حشر آمده است گریز به طرف خدا که همان توبه و انابه باشد، سهل است؛ یعنی اگر کسی در زمان مناسبْ راه طلب کند، پهنهٴ آفرینش صراط مستقیم او است؛ چنانکه عدّهای در قیامت همانند برق خاطف از آن میگذرند .
دقیقتر از آن، اینکه لازم است توجه شود معنای فرار، همان انبعاث درونی است؛ نه فرار فیزیکی؛ زیرا خدای سبحان که مفرّ است، از هر چیزی به فرار کننده نزدیکتر بوده، بلکه از خود او به وی قریبتر میباشد؛ بنابراین، یک جهش قلبی که همان فرار الی اللّه است، عین قدم نهادن در قرارگاه امن خداست که لطف خاص وی مقرّ و دار القرار فراریان کوی اوست، آنگاه اتحاد راه و هدف و همتایی مفرّ و مقرّ روشن میشود.
هنوز ابهامی در بین است که آیا فرار هم عین قرار است یا نه؟ باید از سالکان واصل پرسید؛ نه از آبِقان گریزپا چون راقم سطور؛ زیرا واصل از گزند خودبینی و نیز غیرنگری مصون مانده؛ لذا شایستهٴ دیدن حق شد:
سین انسان چونکه خیزد از میان ٭٭٭٭ اول و آخر نماند غیر آن
و اینان که به صَحو بعد از محو و بقای بعد از فناء بار یافتند، اینچنین نیست که بگویند: «آن را که خبر شد خبری باز نیامد…»؛ بلکه آنچنانند که میسرایند:
بهر این گمشدگان از دل و لب ٭٭٭٭ آتشِ قافله، بانگِ جَرسَم
جام در بزم شهنشه زدهام ٭٭٭٭ مست شاهم چه هراس از عسسم
اکنون که سیر بحث در این پیشگفتار کوتاه به توحید ناب رسید، مناسب است لطیفهٴ به یاد ماندنی که بزرگان دینی در زمینه رازیابی اذکار عبادی بیان داشتند بازگو شود. سرّ اینکه نمازگزاران از هنگام برخاستن میگوید: «بحول اللّه تعالی و قوّته أقومُ و أقعدُ»، آن است که نه تنها برخاستن به حول و قوهٴ خداست، بلکه نشستن نیز به حول و قوهٴ اوست[۱۹] و چون حقیقت این ذکر برای نمازگزاران عاجزانه که وظیفهٴ آنها اشاره به سر یا ابروست رواست لازمهاش آن است که نمازگزار موحد بداند هرگونه اشارت یا عبارتی، ولو در نهایت ضعف و عجز باشد، به قوّه الهی است؛ حتی اظهار عجز؛ مگر آنکه از هستی هیچ سهمی نداشته باشد که تخصصاً خارج خواهد بود؛ وگرنه همینکه نشانی از وجود در چیزی یافت شود، حتی ضعیفترین مرحلهٴ آن، همانا به حول و قوه خداست.
لا إله إلاّ هو الحى القیوم و الحمد للّه رب العالمین
قم دوازدهم ماه مبارک ۱۴۱۰ / ۱۹ فروردین ۱۳۶۹
حضرت آیت الله جوادی آملی
منابع:
[۱] ـ روضهٴ کافی، ص ۱۷۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰.
[۲] ـ همان.
[۳] ـ روضه المتقین، ج ۱۳، ص ۲۴.
[۴] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۸.
[۵] ـ سورهٴ جاثیه، آیهٴ ۲۴.
[۶] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۵۵.
[۷] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۵.
[۸] ـ سورهٴ علق، آیات ۶ ـ ۷.
[۹] ـ سورهٴ طه، آیهٴ ۸۱.
[۱۰] ـ تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱.
[۱۱] ـ سورهٴ الرحمن، آیهٴ ۳۳.
[۱۲] ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۵۴.
[۱۳] ـ سورهٴ ذاریات، آیهٴ ۵۰.
[۱۴] ـ سورهٴ قیامت، آیهٴ ۱۰.
[۱۵] ـ سورهٴ قیامت، آیات ۲۷ ـ ۲۸.
[۱۶] ـ سورهٴ ص، آیهٴ ۳.
[۱۷] ـ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزهٴ ثمالی.
[۱۸] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۵.
[۱۹] ـ کشف الغطاء، ص ۲۹۴.
منبع: www.esra.ir
پاسخ دهید