ماموریت ها و رسالت های قرآن کریم

ماموریت ها و رسالت های قرآن کریم

بسم اللّه الرحمن الرحیم و ایّاه نستعین

۱- مقدمه 
۲- پوشش رنگ الهی بر گوهر انسانی توسط قرآن 
۳- دائمی بودن رسالت قرآن و عجزعلوم بشری از تجربه حقیقت انسان در قبل و بعد از دنیا 
۴- تأمین نیازهای دنیایی و آخرتی در پرتو نبوت 
۵- فهمیدن و عمل کردن و ابلاغ قرآن از وظایف مفسران راستین 

۱- مقدمه: فطری بودن حق شناسی و حق طلبی
یکم. آنچه در آفرینش جان بشر تعبیه شد، گوهر گرانقدر حق‏شناسی و حق‏طلبی است و هرگز بطلان پذیری در ذات او عجین نشد؛ بلکه برای وی عارضی و تحمیلی است؛ گرچه ممکن است هم‏خوی قبیح برای برخی از قوای نفسانی او ملکه شده و از باب اتحاد متخلّق و خُلق به منزلهٴ صورت نوعی او محسوب شده و او را رها نکند و همین استحکام پیوند، مایهٴ خلود او در دوزخ گردد؛ زیرا فطرت توحیدی ناب، از یک طرف برای ابد در جان بشر ماندنی است و از لحاظ دیگر، خوی شرک آلود و عذاب‏آور برای بعضی از شئون نفس، صورت نوعی زوال ناپذیر شد.
انسان از آن جهت که بسیط محض نیست و دارای درجات نظری و عملی فراوان است، تحمل تعدّد حیثیتهای زوال ناپذیر را دارد و اگر بسیط صرف می‏بود، دارای یک خصوصیت ذاتی می‏شد و همهٴ عوارض و لوازم آن برای معروض و ملزوم ذاتی خویش، عَذْب و گوارا بوده و هیچ‏کدام برای ذات معروضْ عذاب و ناگوار نمی‏شد؛ زیرا اثر هرچیزی ملائم با اوست؛ نه ناملایم. خلاصه آنکه فطرت هر انسانی کمال وجود را می‏شناسد و آن را می‏طلبد و در صورت عدم تزاحم به آن می‏رسد. 
اثبات فطری بودن این مطلب را گذشته از نمونه‏های قرآنی، می‏توان از برخی احادیث استفاده نمود؛ نظیر آنچه از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است: «النّاس معادنُ کمعادنِ الذهبِ و الفضّه»؛[۱] یعنی در نهان انسان گوهرهای گرانبهایی نهفته است و نیازی به کاوش دارد؛ همانند «کان»های گوناگون که ظهور آنها نیاز به کوشش زمین‏شناسی و مستخرج خردمند دارد؛ ولی آنچه در تمام زمینه‏های اوّلی انسان‏ها تعبیه شد، گوهر گرانقدر معرفت و محبّت و عبادت و مانند آن است که اگر اَدِیبی بخواهد از باب تشبیه معقول به محسوس از آنها یاد کند، آنها را همتای زر و سیم معرفی می‏کند که گرانبهایند؛ نه معدنهای دیگر چون مواد سوخت و سوز و نظایر آن و آنچه در ذیل حدیث آمده: «فَمَنْ کان له فى الجاهلیه أصلٌ فلهُ فى الإسلام أصل»[۲]، با آنچه گذشت، در صورت تأمّل و فرق بین اوصاف ذاتی و عرضی منافات ندارد.
البته گوهر طلا با نقره اختلاف قیمت دارد، در حالی که هر دو ارزشمندند؛ چنان‏که بین اقسام طلا همانند اصناف نقره تفاوتهای وافری است؛ اما همهٴ اقسام طلا همانند همهٴ اصناف نقره نافی‏اند. فطرتهای گوناگون بشر با همهٴ تفاوتهایی که باهم دارند، قابل ستایش‏اند؛ چون همه بر منوال توحید تعبیه شده‏اند.
مهم‏ترین رسالت قرآن، همانا مهندسی زمینه‏های مستعدّ دلهای حق طلب بشر می‏باشد؛ چنان‏که از آن به عنوان «اثاره دفائن عقول» یاد شده است که عصارهٴ پیام همهٴ انبیاء و رسالت همهٴ کتابهای آسمانی است و نشانهٴ اینکه در نهاد همهٴ انسانها قبول کمالْ ذخیره شده، آن است که کافران فراوانی توبه کرده و مسلمان می‏شوند.
مرحوم مولی محمد تقی مجلسی اول در شرح این حدیث (الناس معادن…) می‏فرماید: «…و لهذا یصیر الکفّار مسلمین و لم یجعلهم بحیث لا یمکنهم الإسلام و العبادات».[۳]

۲- پوشش رنگ الهی بر گوهر انسانی توسط قرآن
دوم. رسالت قرآن در این خلاصه نمی‏شود که با کنکاش مستمرّ با دلهای بشر فقط مهندسانه رفتار کند؛ بلکه همانند صبّاغ نوآوری است که صبغهٴ خاص به خود را در پیکر گوهر گرانبها ارائه می‏دهد و بهای آن را می‏افزاید؛ ﴿صبغه اللّه و مَن أحسنُ من اللّه صبغهً﴾[۴] و همانند صنعتگر ماهری است که صنعت ویژهٴ خویش را در مادّهٴ خام ارزشمند پیاده می‏کند و او را همچون دُرّ ثمین صنیعْ می‏سازد و چیزی به او می‏دهد که از خود نداشت و فقط قابل آن بود؛ نه واجد فعلی آن.
انسان، گرچه از نظر الهام فجور و تقوا از اصول اوّلی سعادت و شقاوت آگاه می‏باشد، لیکن بسیاری از معارف تفصیلی و قوانین سبوط تشریعی را نمی‏داند و قرآن کریم اولاً فطرت آدمی را احیاء می‏نماید و ثانیاً حیات نوینی به او می‏بخشد؛ یعنی هم مهندسانه انسان را از زیر بار طبیعت می‏رهاند و هم معلّمانه و مربّیانه او را بر طبیعت مسلط می‏کند که نحوهٴ بهره‏برداری از آن را هماهنگ با سیر به سوی ماوراء طبیعت نماید و خوی فرشتگی را به او عطاء کند:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس
آنگاه احادیث صعب مستصعب اهل‏بیت عصمت و طهارت(علیهم‏السلام) را همانند فرشتگان می‏فهمد؛ چون تحمّل آن احادیث برای غیر فرشتگان مقرّب و انبیاء مرسل مقدور نیست؛ مگر بندهٴ خاصی که خداوند دل او را برای ایمان آزموده باشد و این مطلب به طور مستفیض در جوامع روایی ما به وسیلهٴ جابر و ابوبصیر و ابوحمزهٴ ثمالی و مسعده بن صدقه و ابوالربیع شامی و محمد بن عبدالخالق و محمد بن مسلم و ابان بن عثمان و مرازم و محمد بن فضیل و دیگران نقل شده است که مرحوم کلینی و صدوق و صفّار و برقی و مانند آنها در جوامع روایی خویش گرد آورده‏اند.
غرض آن است که رسالت قرآن در هندسهٴ او نسبت به کاوش نهاد انسان خلاصه نمی‏شود؛ بلکه در تهذیب و تزکیه هم تجلی دارد.

۳- دائمی بودن رسالت قرآن و عجزعلوم بشری از تجربه حقیقت انسان در قبل و بعد از دنیا
سوم. جاودانگی قرآن ایجاب می‏کند که رسالت او نیز دائمی و زوال ناپذیر باشد. ممکن است برخی چنین بپندارند که بشر، نه تنها از لحاظ صنعت و سایر علوم تجربی ترقی تامّی کرده است، بلکه در علوم انسانی نظیر جامعه شناسی، روان‏شناسی و اقتصاد با شعبه‏های متعددی که برای هرکدام آنها هست، تجارب چشمگیری اندوخت و این آموخته‏های عمیق علمی او را از وحی بی‏نیاز می‏کند.
رسالت قرآن در این پندار زدایی، آن است که با ارائهٴ مبادی کلی و حدود وسطای قابل تطبیق بر هر عصر و نسل، نقص و نقض فرآورده‏های بشری را به آنها تفهیم کند و ثابت نماید که نه حقیقت انسان قبل از دنیا در قلمرو قدرت علمی تجربه‏پیشه‏گان است و نه واقعیت انسان بعد از دنیا در منطقهٴ اقتدار آزمایشگران. 
زیرا بر فرض اگر جامعهٴ بدون دین الهی در کمال صلح و صفا به سر برد، حدّ اکثر آنکه زندگی آنها نظیر حیوانهای دست‏آموزی که به جان هم حمله ندارند و به سهم کسی ستم نمی‏کنند، خواهد بود؛ نه آنکه از مشرف فرشتگان برخوردار شوند؛ چون در آنجا هم ستیز نیست، اما هزاران مزایای علمی و عملی در آن مرحله یافت می‏شود که ددان و دیوان دست‏آموز را سهمی از آنها نخواهد بود. 

۴- تأمین نیازهای دنیایی و آخرتی در پرتو نبوت
اساس نبوّت که عصارهٴ رسالت آن را قرآن کریم به عهده دارد، بر تأمین نیازمندیهای دنیایی منحصر نیست تا بتوان آنها را بدون دین هم تهیه کرد و از این رهگذر، پندار پوچ بی‏نیازی از مذهب را در سر پروراند؛ بلکه گذشته از رهبریهای دنیایی، ره‏آورد فراوانی نسبت به غیب قبل از دنیا و غیب بعد از آن دارد؛ چنان‏که در تمام شئون دنیایی نیز حضور داشته و تمام حرکتها و سکونها را نیز بازارِ راه وحیْ هدایت می‏نماید.
جریان متفکر مُلحد که تمام هستی انسان و جهان را در محدودهٴ مادّه خلاصه می‏کند و پیشرفت چند قدمی علوم انسانی را در رشته‏های مختلف، مایهٴ بی‏نیازی جامعه از وحی می‏پندارد، همانند کوری است که نه معنای بینایی را درک می‏کند و نه از وجود بینا با خبر است. وی در این‏حال، نه آرزوی دیدن دارد و نه به فکر تحصیل بینش به سر می‏برد؛ لذا منکر وجود نور است و اصرار بر انکار خود دارد و می‏گوید: من هرچه جست‏وجو می‏کنم، نور را به چنگ نمی‏آورم.
ولی سیرهٴ انسان موحد که هستی را در دو بخش وجوب و امکان و نیز مجرّد و ماده، با برهان یا عرفان به رهبری قرآن ثابت نموده است، به مادی نابینا می‏گوید: تو هرچه می‏یابی، در فضای روشن به دست می‏آوری؛ ولی نمی‏بینی و من به هر سَمت رو می‏آورم، اول نور را مشاهده می‏کنم، آنگاه در پرتو نور اشیاء دیگر را.
قرآن کریم، راجع به این صحنه چنین می‏فرماید: «مُلحدان بر این پندار باطل‏اند که جز روزگار ،چیزی عامل زوال ما نیست»؛ ﴿…و ما یُهلکنا إلاّ الدهر…﴾[۵] و عصارهٴ این شعار، همان پیشنهاد طیف خاص اسرائیلی است که: ﴿…لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرهً…﴾[۶] ؛ و چون ما خدا را نمی‏بینیم، پس به آن ایمان نمی‏آوریم و به رسالت تو ای موسی معترف نخواهیم بود: ولی داوری قرآن در این باره، آن است که شما نابینایید؛ وگرنه به هر طرف رو بیاورید، چهرهٴ فیض خدا نمایان است؛ ﴿…فأینما تولّوا فثمّ وجه اللّه…﴾.[۷]
خلاصه آنکه یکی می‏گوید: من هرچه بیشتر می‏گردم، اصلاً اثری از خدا نمی‏یابم و دیگری می‏فرماید: به هرجا بنگری اثر اوست؛ حتی نگرش تو و نفی و اصرارت بر نفی، همه و همه آثار هستی اوست؛ زیرا اگر هستی محض و هست مطلق نمی‏بود، هستی مقیّد یافت نمی‏شد و اگر هست بالذات نمی‏بود، هست بالعرض را مجال تحقق نمی‏بود و چون توغل انسان در افکار خاص خویش او را محجوب از مشاهدهٴ فضای آزاد می‏کند، رسالت قرآن در عصر شکوفایی علوم تجربی و انسانی مهم‏تر است؛ چنان‏که اگر جامعهٴ متفکر، دست از حصر علم در اندیشه‏های بشری بردارد و آمادهٴ شنیدن هُتاف غیبی باشد، امّت خوبی برای قرآن کریم خواهد شد.
سرّ اهمیت رسالت قرآن در عصرِ دانشِ حَصْر اندیش، آن است که گاهی قدرت تجربی و سلطه بر جهان طبیعی، غرور علمی و عملی را به همراه دارد؛ زیرا هم فقر فکری را بر طرف شده می‏پندارد و هم کمبود عملی را ترمیم شده می‏انگارد و این مجموعهٴ پندارها و انگارها زمینهٴ استغناء از ماوراء طبیعی را در او رشد داده، رفته رفته خود را بی‏نیاز از غیر علم و عمل می‏بیند و با این دید، از وظیفهٴ اصلی خویش که خضوع در برابر هستی محض و نامرئی است، باز می‏ماند؛ ﴿…إنّ الإنسانَ لیطغی ٭ أن راه اسْتغنی﴾[۸]؛ در این‏حال مشمول سخط الهی شده و سقوط می‏کند؛ ﴿…لا تطغوا فیه فیحلّ علیکم غضبی و من یحلل علیه غضبی فقد هوی﴾.[۹]
همان‏طوری که طغیانِ عصرِ دانشْ شَرَرانگیز بوده و شرارهٴ شعلهٴ شرخواهی آن، حَرْث و نسل فراوانی را به کام نیستی فرو می‏برد، خسران طاغیان نیز بسیاری از مواهب الهی را که نصیب بشر کرده است، به دست عدم سپرده و تا قرنها کسی از آن اطلاعی پیدا نمی‏کند.
قرآن از آن جهت که «یَجْرى کما یجرى الشمس و القمر»[۱۰] می‏باشد، باید دلهای تاریک عالمان نظری و جاهلانِ قلبی را روشن نماید و راه آن به این است که درخشش عقلی و فروغ قلبی قوی‏تری را به جامعه ارائه نماید که در قبال برهان و عرفانش، هیچ دانشی قدرت نفوذ نداشته باشد ﴿یا معشر الجنِّ و الإنس إنِ اسْتطعتم أن تنفذوا مِن أقطار السمواتِ و الأرض فاْنفذوا لا تنفذون إلاّ بسلطانٍ﴾.[۱۱]

۵- فهمیدن و عمل کردن و ابلاغ قرآن از وظایف مفسران راستین
از اینجا وظیفهٴ مفسّران راستین که توان تعمّق در درک معارف قرآنی و اسرار نَبَوی و وَلَویِ اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‏السلام) را دارند، آشکار خواهد شد که همهٴ مسئولیتها را به عهدهٴ قرآن نگذارند؛ چون قرآن کریم آنچه به عهدهٴ خود داشت، ارائه داده و هماره رهنمود دارد؛ بقیهٴ آن که فهمیدن و عمل نمودن و سپس ابلاغ کردن است، به عهدهٴ حاملان قرآن کریم خواهد بود؛ چنان‏که وظیفهٴ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و وظیفهٴ امّت جداگانه تبیین شد؛ ﴿قُلْ أطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول فإن تولّوا فإنما علیه ما حُمّلَ و علیکم ما حُمّلتم و ان تطیعوه تهتدوا و ما علی الرسولِ إلاّ البلاغُ المُبین﴾.[۱۲]
آنچه بر قرآن شناسان تحمیل شده است، این است که همهٴ نقدهای عالمان مادّی را تحلیل و برای هرکدام پاسخ مناسب تهیه نمایند؛ وگرنه چون عالم به زمان خود نیستند، لوابس و شبهات بر آنان هجوم آورده و راه فرار را گم می‏کنند و در نتیجه یا به اسارت اِشکال در آمده و تسلیم شبهه می‏گردند که این شکست عاجزانه است یا با توسل به زور برخورد می‏نمایند و از حربهٴ تکفیر و تفسیق و تحقیر و مانند آن استمداد می‏کنند که این هم شکست ذلیلانه است. خلاصه، هم آن عجز مذموم است و هم این زور زشت می‏باشد. 
اگر کسی به هماهنگی بین کلمات تکوینی و کلمه‏های تدوینی خداوند آگاه باشد، به خوبی می‏یابد هر وقت کلمهٴ تکوینی تازه‏ای ظهور کرد، معنای جدیدی برای کلمهٴ تدوینی حق تجلی خواهد کرد؛ چون هیچ مکتب یا شبهه‏ای که از پیشرفت صنعت مادّی و مانند آن برخاست، فرض نمی‏شود که کتاب جاودانهٴ الهی دربارهٴ صحت و سقم آن رهنمودی نداشته باشد.
رسالت قرآن در این‏گونه از موارد همانند جاهای دیگر، تنها ره نجات را استمداد از مبانی توحیدی می‏داند و یک موحد راستین، پیوند خود را با مبدأ وحی و ره‏آورد آن محکم می‏کند که از راه عقل یا طریق قلب پاسخ مناسبی برای هر شبههٴ تازه طرح شده داشته باشد.
منطق قرآن کریم به طور کلّی در تمام زمینه‏ها این است که هیچ پناهگاهی در جهان هستی جز خدا وجود ندارد؛ یعنی همان‏طوری که در هنگام وسوسه‏های عملی، تنها ملجأ خداست و با استعاذت به او از هر گزندی صیانت حاصل می‏شود، در زمان شبهه‏ها و مغالطه‏های علمی نیز تنها ملجأ خداست و با استعانت از او از هر آسیبی سلامت پیدا می‏شود و این ندای شیخ الانبیاء حضرت نوح(علیه‏السلام) را قرآن به عنوان اصل مستمر تعلیم می‏دهد: ﴿ففِرّوا إلی اللّه إنی لکم منه نذیرٌ مبین﴾.[۱۳]
البته کسی که در حال امن به سوی خدا نشتابد، در زمان خطر می‏گوید: ﴿…أین المفرّ﴾[۱۴] و این تعبیر، اختصاصی به فرا رسیدن قیامت ندارد؛ بلکه هر فرد بی‏پناه، شعاری در حال خطر جز این ندارد؛ چنان‏که جاهل در لحظهٴ گریز می‏گوید: أیْنَ الطّریق و غریق محروم از صفت سباحت می‏گوید: أیْنَ الناقِذ و مستمند بی‏بهره از نقدینه می‏بافد: أین الناقد و بیمار وامانده از درمان می‏سراید: ﴿و قیل من راقٍ ٭ و ظَنّ أنّه الفراق﴾.[۱۵]
پاسخ همهٴ این استغاثه‏های بعد از مهلت و سپری شدن دورهٴ طولانی آن، این است: ﴿…و لاتَ حین مناصٍ﴾[۱۶]. چهرهٴ توحیدی قرآن در این زمینه که تنها مفرّ را خدا می‏داند، منشأ پیدایش خطر را همانا آزمون الهی می‏شمارد؛ چون غیر خدا چیزی زیانبار یا سودمند نخواهد بود و ضارّ و نافع از اسمای فعلی حق‏اندکه در مظاهر گوناگون تجلّی می‏نمایند.
چون فرار از زیان به سوی سود است و مبدأ سود و زیانْ یکی است، در زبان نیایش معصومین(علیهم‏السلام) که قرآن ناطق‏اند، چنین آمده است: «هاربٌ منک إلیک»[۱۷] و از آن جهت که واژهٴ فرار حامل محتوای خطر است، معلوم می‏شود غیر موحد هماره در معرض آفت قرار دارد و هرچه زودتر باید از خطر الحاد برهد و به مأمن توحید برسد که: «کلمه لا إله إلاّ اللّه حصنى». 
از آن نظر که مفرّ یعنی خدای سبحان در تمام صحنهٴ هستی ظهور دارد، ﴿…فأینما تولّوا فثمّ وجه اللّه﴾[۱۸] و یکی از اسمای حسنای او، همانا «سلام» است چنانچه در پایان سورهٴ حشر آمده است گریز به طرف خدا که همان توبه و انابه باشد، سهل است؛ یعنی اگر کسی در زمان مناسبْ راه طلب کند، پهنهٴ آفرینش صراط مستقیم او است؛ چنان‏که عدّه‏ای در قیامت همانند برق خاطف از آن می‏گذرند .
دقیق‏تر از آن، اینکه لازم است توجه شود معنای فرار، همان انبعاث درونی است؛ نه فرار فیزیکی؛ زیرا خدای سبحان که مفرّ است، از هر چیزی به فرار کننده نزدیک‏تر بوده، بلکه از خود او به وی قریب‏تر می‏باشد؛ بنابراین، یک جهش قلبی که همان فرار الی اللّه است، عین قدم نهادن در قرارگاه امن خداست که لطف خاص وی مقرّ و دار القرار فراریان کوی اوست، آنگاه اتحاد راه و هدف و همتایی مفرّ و مقرّ روشن می‏شود. 
هنوز ابهامی در بین است که آیا فرار هم عین قرار است یا نه؟ باید از سالکان واصل پرسید؛ نه از آبِقان گریزپا چون راقم سطور؛ زیرا واصل از گزند خودبینی و نیز غیرنگری مصون مانده؛ لذا شایستهٴ دیدن حق شد:
سین انسان چونکه خیزد از میان ٭٭٭٭ اول و آخر نماند غیر آن
و اینان که به صَحو بعد از محو و بقای بعد از فناء بار یافتند، این‏چنین نیست که بگویند: «آن را که خبر شد خبری باز نیامد…»؛ بلکه آنچنانند که می‏سرایند:
بهر این گمشدگان از دل و لب ٭٭٭٭ آتشِ قافله، بانگِ جَرسَم
جام در بزم شهنشه زده‏ام ٭٭٭٭ مست شاهم چه هراس از عسسم

اکنون که سیر بحث در این پیش‏گفتار کوتاه به توحید ناب رسید، مناسب است لطیفهٴ به یاد ماندنی که بزرگان دینی در زمینه رازیابی اذکار عبادی بیان داشتند بازگو شود. سرّ این‏که نمازگزاران از هنگام برخاستن می‏گوید: «بحول اللّه تعالی و قوّته أقومُ و أقعدُ»، آن است که نه تنها برخاستن به حول و قوهٴ خداست، بلکه نشستن نیز به حول و قوهٴ اوست[۱۹] و چون حقیقت این ذکر برای نمازگزاران عاجزانه که وظیفهٴ آنها اشاره به سر یا ابروست رواست لازمه‏اش آن است که نمازگزار موحد بداند هرگونه اشارت یا عبارتی، ولو در نهایت ضعف و عجز باشد، به قوّه الهی است؛ حتی اظهار عجز؛ مگر آنکه از هستی هیچ سهمی نداشته باشد که تخصصاً خارج خواهد بود؛ وگرنه همین‏که نشانی از وجود در چیزی یافت شود، حتی ضعیف‏ترین مرحلهٴ آن، همانا به حول و قوه خداست.

لا إله إلاّ هو الحى القیوم و الحمد للّه رب العالمین
قم دوازدهم ماه مبارک ۱۴۱۰ / ۱۹ فروردین ۱۳۶۹
حضرت آیت الله جوادی آملی

 منابع:
[۱] ـ روضهٴ کافی، ص ۱۷۷؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۰.
[۲] ـ همان.
[۳] ـ روضه المتقین، ج ۱۳، ص ۲۴.
[۴] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۳۸.
[۵] ـ سورهٴ جاثیه، آیهٴ ۲۴.
[۶] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۵۵.
[۷] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۵.
[۸] ـ سورهٴ علق، آیات ۶ ـ ۷.
[۹] ـ سورهٴ طه، آیهٴ ۸۱.
[۱۰] ـ تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱.
[۱۱] ـ سورهٴ الرحمن، آیهٴ ۳۳.
[۱۲] ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۵۴.
[۱۳] ـ سورهٴ ذاریات، آیهٴ ۵۰.
[۱۴] ـ سورهٴ قیامت، آیهٴ ۱۰.
[۱۵] ـ سورهٴ قیامت، آیات ۲۷ ـ ۲۸.
[۱۶] ـ سورهٴ ص، آیهٴ ۳.
[۱۷] ـ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزهٴ ثمالی.
[۱۸] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۵.
[۱۹] ـ کشف الغطاء، ص ۲۹۴.

 

منبع: www.esra.ir

نویسنده: حسن شکوهی
تاریخ: 19 اسفند 1393
ساعت: 9:02 ب.ظ

پاسخ دهید