مثل مهتابم ، وَ با مهتاب قهرم ای پدر
تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر
فکر کن از خستگی، پلکم به هم پیچیده است
چند روزی می شود باخواب قهرم ای پدر
شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام
خسته ام ، با دیده ی پر آب قهرم ای پدر
دوست مثل گوهر است اما در اینجا کیمیاست
دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر
بعد از آن که دربیــابانِ تحیر گـــم شدم
با صدای« دخترک بشتاب» قهرم ای پدر
اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد
عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر
بس که گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری
تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر
از منِ شانه نشین ، دیگر نمی گیری سراغ
با شما یا حضرت ارباب قهرم ای پدر
یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر
بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر
از علی اکبر گله مندم ، خداحافظ نگفت
با عمو ، با تو ، وَ با اصحاب قهرم ای پدر
اصغر بی شیــر را بردی ســفر اما مرا. . .
بعد از این با اصغر بی تاب قهرم ای پدر
تا سحر پای سرت یک ریز هق هق می کنم
یا مــرا امشب ببر ، یا از غــمت دق می کنم
پاسخ دهید