من که هستم طفل معصوم حسن
تنگ گشته خیمه ها از بهر من
دست من در دست عمه عار نیست
لیک ماندن بهتر از پیکار نیست
کی هراسم باشد از تیر عدو
من زنسل تیر و تابوتم عمو
تیغ می آید که بوسد روی تو
من چسان عازم نباشم سوی تو
تا نبوسد تیغ دشمن روی دوست
دست من بهتر که آویزد زپوست
من یتیمم به که بابایم شوی
باعث قدری تسلایم شوی
باده عشقم بده هوشم بگیر
این دم آخر در آغوشم بگیر
حال کاین دستم جدا شد از تنم
من ز نام فاطمه دم می زنم
چون دعای مجتبی شد مستجاب
شد قلم دستم چو یار بوتراب
پاسخ دهید