نه تنها پیکرش بی تاب بوده

نه تنها پیکرش بی تاب بوده

که گل زخم تنش خوناب بوده

چه کاری کرد سیلی با دوچشمش..!؟

که گوئی چند روزی خواب بوده

¡

چه زخمی بر جگر بگذاشتی زجر…!

عجب دست ضمختی داشتی زجر…!

که هرکس دید روی نازکم را . . .

به خنده گفت که : ” گل کاشتی زجر ! ”

¡

چو زینب پیکرش را آب می ریخت

ستاره بر تن مهتاب می ریخت

همه دیدند چون زهرای اطهر

ز هر جای تنش خوناب می ریخت

به زحمت تکیه بر دیوار می‌کرد
گهی این جمله را تکرار می‌کرد
الاهی صورتش آتش بگیرد !
که با سیلی مرا بیدار می‌کرد

¡

تمام پیکرش از درد می‌سوخت
لبش از آه آهِ سرد می‌سوخت
اگر چه شمع سـرخ نیمه جان بود
ندانم از چه رنگ زرد می‌سوخت
¡
تمام درد بر جانم نشسته
رد خون روی دستانم نشسته
تو خوردی خیزران و، من ندانم
چرا زخمش به دندانم نشسته

شاعر: یاسر حوتی
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید