هیچ موجى از شکست شوق من آگاه نیست
در کنار ساحلم امّا به دریا راه نیست
تا مپندارند با مرگم تو مى میرى، بگو:
این که مىبینید فعل است و ظهور، الله نیست
در مسیر «لا» و «إلا» خون عاشق مىدود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست
کاروان تشنهی اشکت نشانم داده است
منزل من چشمهاى توست، پلک چاه نیست
روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهی خورشید جاى ماه نیست
مىبرى من را و پا را مىکشم روى زمین
در رکاب شوق، حرف از قامت کوتاه نیست
صوت داوود است جارى از فضاى سینهام
در مسیرش استخوانى گاه هست و گاه نیست
مىزنیدم ضربه امّا من نمىریزم فرو
کوه را هیچ التفاتى بر هجوم کاه نیست
پاسخ دهید