وقت غروب بود و کسی در حرم نبود
وزخیل همرهان احدی یاورم نبود
کس نیست در برم بجز از سایه تنم
آن هم چو روزرفت دگر در برم نبود
امروز کوفیان همه کردند بیعتم
آمد غروب و نیست یکی ، باورم نبود
درکوچه های کوفه روان گشته ام ولی
غیر از هوای یار دگر در سرم نبود
فردا رسید و گشت مرا صبح رستخیز
خواندم به اشک دیده و خون لبم سرود
یارب زبام دار العماره رسان زمن
برساحت حسین و به میر حرم درود
پاسخ دهید