چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه

چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه
کاش برگردی از این راه و نیایی کوفه
درشب عیدخضابی بکنم مستحب است
بسته بر صورت من ، بَه! چه حنایی کوفه؟
بین یک کوچه باریک گرفتار شدم
کرده برپا چو مدینه چه عزایی کوفه
وای اگر آیه ی قرآن وسط راه افتد
وای! آن هم وسط راه ، چه جایی! کوفه؟
نگذارم که شود حج تو بی قربانی
بین بازار به پا کرده منایی کوفه
گر به جسم پدر تو نرسیده دستش
می کند با تن من عقده گشایی کوفه
موی آشفته من تحفه ی بازار شده
زده بر موی سرم دست گدایی کوفه
فکر زینب کن و تادیر نگشته برگرد
آسمانش بدهد بوی جدایی کوفه
صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند
بر کماندار دهد قدر و بهایی کوفه
هرکه قب قب بزندجایزه اش بیشتراست
حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه
شرط بستند سر چشم علمدار حرم
صحبت ضرب عمود است به جایی کوفه
زیر چادر گره مقنعه را محکم کن
که ندارد به خدا شرم و حیایی کوفه
آخرین توصیه ام برتو نه ! براین شهر است
گرچه بر وعده ی تونیست وفایی کوفه
میهمانان تو ناموس رسول الله اند
معجر دخترکی را نگشایی کوفه …

شاعر: قاسم نعمتی
نوع شعر: غزل
دسته‌ها: اشعار. موضوعات: حضرت مسلم علیه السلام و شهادت.

پاسخ دهید