چون به میدان ز حرم اکبر رفت

چون به میدان ز حرم اکبر رفت
دل زجان شست سوى دلبر رفت
روح از جسم حرم یکسر رفت
همه گفتند که پیغمبر رفت
** زآن طرف مرگ به استقبالش
** زین طرف جان حسین دنبالش
گفت اى سرو، قد دلجویت
لیله ى قدر پدر گیسویت
اى رخت ماه و هلال ابرویت
صبر کن سیر ببینم رویت
** هم کنم خوب تماشاى تو را
** هم ببینم قد و بالاى تو را
اى کمر جانب اعدا بسته
عهد با خالق یکتا بسته
در خم زلف تو دل ها بسته
اشک من راه تماشا بسته
** من نگویم مرو اى ماه برو
** لیک قدرى بر من راه برو
اى جگر گوشه ى من اى پسرم
هیچ دانى که چه آرى به سرم
مرو این گونه شتابان ز برم
لختى آهسته من آخر پدرم
** نه همین از پى خود مى‏ کِشی ام
** اى مسیحا نفسم مى‏کُشی ام
پدر استاده و مى‏ کرد نظر
جانب مرگ، پسر راه سپر
همچنان سوى سما دست پدر
تا به گوش آمدش آواى پسر
** رنگ خود باخت ز بانگ پسرش
** زان که دانست چه آمدبه سرش
در دلش جلوه ى امید بتافت
با دو صد شوق به سویش بشتافت
آمد و سینه ى لشکر بشکافت
پسرش یافت ولى زنده نیافت
** گفت اى چشم و چراغ دل من
** رفت بر باد،دگر حاصل من …
در دلم نیست دگر نور امید
شوق امید زمن دست کشید
تا به من بانگ تو در خیمه رسید
دید زینب ز رُخم رنگ پرید
** آمدم با چه شتابى سویت
** خواستم زنده ببینم رویت
سپه کوفه همه استاده
به تماشاى شه و شهزاده
شه روى نعش پسر افتاده
همه گفتند حسین جان داده
** بى گمان جان پدر بر لب بود
**آن که جان داد بدو، زینب بود …

شاعر: علی انسانی
نوع شعر: ترجیع بند

پاسخ دهید