کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌ای
برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای
ربوده باد ز رویت نقاب و می‌بینم
چقدر شکل جوانی مجتبی شده‌ای
بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم
رسیده مادرم و غرق در عزا شده‌ای
چقدر حجله‌ی دامادی‌ات پر از سنگ است
به خون نشسته‌ای اما چه دلربا شده‌ای
دو دست زیر تنت برده‌ام ولی خالی‌ست
جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده‌ای
پس از صدای نفس‌های مانده در سینه
پس از صدای ترک‌ها چه بی صدا شده‌ای
به قد کشیدن تو تیغ‌ها کمک کردند
گمان کنم به بلندیِ نیزه‌ها شده‌ای
من از کمر شده‌ام تا و از تو می‌پرسم
سرت چه آمده از بین سینه تا شده‌ای؟

شاعر: حسن لطفی
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید