یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لب ها نزنی
عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شودآیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه ی خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست! بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لب ها نزنی
عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شودآیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه ی خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست! بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی

شاعر: علیرضا لک
نوع شعر: غزل

پاسخ دهید